گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هفتم
تفسیر سورة یوسف (ع) .... ص : 148







اشاره
من اطیب البیان
[اما الکلام فی فضلها] .... ص : 148
اخبار زیادي داریم از کلینی رحمۀ اللَّه مسندا الی السکونی از حضرت صادق علیه السّلام و ابن بابویه باسناده عن ابی بصیر و
همچنین عیاشی از ابی بصیر جمیعا از حضرت صادق علیه السّلام و نیز از کلینی مرفوعا از امیر المؤمنین علیه السّلام و عیاشی و
خواص القرآن از حضرت صادق [ع که خلاصه مفاد اخبار اموري است: یکی آنکه هر کس در هر روز یا شب تلاوت کند با جمال
یوسفی وارد قیامت میشود و فزع آن روز باو اصابه نمیکند و از خیار عباد صالحین محسوب میگردد و همسایه عباد صالحین میشود.
دیگر آنکه از حضرت صادق از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود زنها را در غرفهها مسکن ندهید و کتابت را بآنها
تعلیم ندهید و سوره یوسف بآنها یاد ندهید و سوره نور را بآنها تعلیم دهید.
و دیگر آنکه بنویسید سوره یوسف را و سه روز در منزل نگاه دارید سپس ص: 149
در خارج منزل در دیواري دفن کنید رسول سلطان شما را دعوت میکند بخدمت او و حوائج شما را باذن الهی انجام میدهد.
و دیگر آنکه بنویسد و در آب بشوید و از آن بیاشامد روزي آن آسان شود و حظّی نصیب او شود باذن اللَّه، و این فضائل قطع نظر
از فضائل قرائت قرآن است مطلقا.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 1] .... ص : 149
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
( الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ ( 1
گذشت در حروف مقطعه قرآن که رموزیست که
ما یعرفه الا من خوطب به
و از متشابهات قرآن است که وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (تلک) اشاره بآیاتیست که در این سوره مبارکه ذکر
میفرماید از قصص یوسف [ع و گفتند منشأ نزولش این بود که بعض یهود از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سؤال
کردند که آل یعقوب در کنعان سکونت داشتند براي چه در مصر سکونت یافتند که مرکز بنی اسرائیل شد خداوند این سوره را
صفحه 92 از 220
نازل فرمود.
(آیات) که گفتیم آیه معجزه است که دیگران عاجز باشند از آوردن مثل آن (الکتاب) قرآن مجید است که این سوره یکی از سور
قرآن است و آیاتش آیات کتاب است (المبین) صفت کتاب است که بیّن و آشکار و واضح و روشن است که از جانب خدا است و
او نازل فرموده مثل تورات رائج دست یهود نیست که بدست یک کافر قسیّ القلب نوشته شده، و اناجیل نصاري نیست که بدست
یک عدّه شهوت پرست منتشر شده.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 2] .... ص : 149
( إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ( 2
محققا ما نازل فرمودیم آن کتاب را بقرائت بلسان عربی که احسن لغات ص: 150
است باید شما تعقل کنید و درك کنید.
إِنَّا أَنْزَلْناهُ کلمه انّا متکلم مع الغیر براي اینست که بتوسط ملائکه و روح الامین خداوند نازل فرموده و مرجع ضمیر کتاب است لکن
نه مثل کتب سایر انبیاء که مکتوبا نازل میشد و بدست آنها داده میشد مثل صحف آدم و شیث و نوح و ابراهیم و الواح تورات و
زبور داود و انجیل عیسی بلکه مقرؤا نازل شد بر قلب مطهر حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ
194 ، و لذا میفرماید قرآنا عربیا که مقروء بوده و شاید یکی از - بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ شعراء آیه 192
حکم آن اینست که بر انبیاء سلف دفعۀ نازل میشد و بر حضرتش نجوما در ظرف بیست و دو سال ایام بعثتش تا زمان رحلتش آنهم
بلسان عرب یکی از جهاتش اینست که قومش عرب بودند و خداوند هر پیغمبري را بلسان قومش میفرستاد ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا
بِلِسانِ قَوْمِهِ ابراهیم آیه 4 و جهت دیگر آنکه عربی لسان اهل بهشت است که از خود آن حضرت مرویست که فرمود
(احبّوا العرب لثلاث لانّی عربی و القرآن عربی و کلام اهل الجنۀ عربی)
و جهت دیگر اینکه قرآن بنحو اعجاز نازل شد و معجزه باقیه آن حضرت است تا آخر دنیا از حیث فصاحت و بلاغت و این نکته در
سایر لغات پیدا نمیشود یا بسیار کم است ولی در لغت عرب بسیار بودند بخصوص در عصر نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که
فصحاء و بلغاء بر یکدیگر افتخار میکردند و اشعار و کلمات خود را در کعبه میآویختند، و جهت دیگر اینکه هیچ لغتی بشیرینی و
ملاحت لغت عرب فصیح نیست لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ گفتیم لعلّ در خدا بمعنی تردید و احتمال نیست بلکه باید و لا بد تعقل کنید و درك
کنید و بفهمید أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً نساء آیه 84 أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی
. قُلُوبٍ أَقْفالُها محمّد آیه 26
ص: 151
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 3] .... ص : 151
( نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ( 3
ما بر تو قصه و قضایاي گذشته را بیان میکنیم نیکوترین قصهها بآنچه وحی میفرستیم بسوي تو این قرآن مجید را و اگر بودي تو از
قبل از وحی هر آینه از غافلین.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ ممکن است اشاره باشد بجمیع قصص انبیاء و قوم آنها که در اکثر سور بیان فرموده و ممکن است اشاره باشد
بقصه حضرت یوسف که در این سوره بیان میفرماید و این احتمال اقرب است.
أَحْسَنَ الْقَ َ صصِ بنا بر احتمال اول مراد از احسن القصص بهترین بیان و شیرینترین کلام در اعلی درجه فصاحت و بلاغت خالی از
صفحه 93 از 220
نقصان مخلّ و تطویل مملّ مثل اینکه بگویی صمت احسن الصیام و قمت احسن القیام، و بنا بر احتمال دوم که اقرب است بلکه
میتوان گفت ظاهر همین است اینکه قصه حضرت یوسف در میان قصص سایر انبیاء احسن القصص است زیرا مشتمل بر مطالب
شیرین است چنانچه شرحش بیاید.
بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ که این احسن القصص بسبب آنچه که ما این قرآن را وحی فرستادیم بسوي تو وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ
الْغافِلِینَ و اگر تو بودي از قبل آن هر آینه از غافلین.
اشکال- مکرر در این تفسیر در باب مقدمات در بیان مراتب نزول قرآن و در خلال آیات بمناسبت گفتهایم که اولین مرتبه نزول
قرآن در عالم نورانیت بنور مقدس نبوي صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بوده و استشهاد کردهایم بآیه شریفه وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ
أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ طه آیه 113 . و این جمله دلالت دارد بر اینکه ص: 152
قبل الوحی حضرتش از غافلین بوده و اطلاعی نداشته.
جواب- اولا این جمله همچه دلالتی ندارد زیرا اگر فرموده بود و کنت من قبله لمن الغافلین دلالتش تمام بود لکن فرموده وَ إِنْ کُنْتَ
یعنی بر فرض اگر تو بودي از غافلین لکن نبود از غافلین قضیه فرضیه دلالت بر ثبوت و تحقق ندارد.
و ثانیا بر فرض اینکه دلالت داشته باشد قبل از وحی غافل بوده یعنی قبل از افاضه حق در همان عالم نورانیت زیرا در آن عالم هم
افاضه بطریق وحی بوده بدون واسطه ملک.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 4] .... ص : 152
( إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ ( 4
زمانی که گفت یوسف از براي پدرش یعقوب اي پدر جان من بدرستی که من دیدم در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه را
دیدم براي من سجده میکردند.
إِذْ قالَ یُوسُفُ اذ متعلق است بقصص در آیه قبل که بیان قصه باشد و او اینست که یوسف شرح خواب خود را بیان کرد و حضرت
یوسف بسیار جمیل بود که زنهاي مصري گفتند ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ و از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
مرویست فرمود
اخی یوسف اصبح منی و انا املح منه
و فرزند یازدهمی یعقوب علیه السّلام بود و پس از او ابن یامین بود که برادر پدر و مادري یوسف بود و بقیه برادرانش آن ده نفر
بزرگتر از یوسف بودند و از مادر جدا بودند و داراي مقام عصمت بود چنانچه در شرائط نبوت اولین شرط اینکه باید از ابتداء
ولادت تا رحلت معصوم باشد. ص: 153
لابیه یعقوب که او هم داراي مقام نبوت بود از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحق بن ابراهیم)
که هر چهار نفر مقام نبوت و رسالت و عصمت را دارا بودند.
یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ رؤیا صورت اشیاء خارجیه است که در ذهن میآید که تعبیر بصور ذهنیه میکنند و در خواب تصور میکند که در
خارج است عکس بیداري در بیداري صورت خارجیه بدون ماده در ذهن نقش میبندد و در خواب صورت ذهنیه در خارج جلوه
میکند و این صور ذهنیه اگر از خیالات واهیه باشد خواب شیطانیست حقیقت ندارد و تعبیر باضغاث احلام میکنند و اگر حقیقت
داشته باشد خواب رحمانیست که از جانب خداوند الهام بقلب میشود و چون انبیاء و معصومین شیطان در قلوب آنها راه ندارد
خواب آنها خواب رحمانی است بمنزله وحی است مثل خواب حضرت ابراهیم در ذبح اسماعیل و خواب حضرت رسول صلّی اللَّه
صفحه 94 از 220
علیه و آله و سلّم که بوزینهها از منبرش بالا میروند و امثال اینها.
أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ از دو آیه بعد استفاده میشود که خود حضرت یوسف علیه السّلام تعبیر خوابش را میدانست از
کلمه وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ و حضرت یعقوب هم میدانست بلکه برادرانش هم فی الجمله بیبهره نبودند و مراد از یازده
کوکب یازده برادرش بودند و مراد از قمر پدر بزرگوارش بود و مراد از شمس بعضی گفتند مادرش بوده بعضی گفتند خالهاش
بوده چون مادرش وفات کرده بود بعضی گفتند که مراد حضرت اسحق جدّش باشد و او حیات داشته رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ بعضی
گفتند سجده بمعنی تعظیم و احترام و تکریم بوده بعضی گفتند سجده شکر بوده نظر به اینکه سجده بر غیر خدا جایز نیست.
بلکه تحقیق اینست که آن سجده که مختص بخدا است سجده عبودیت و پرستش است در مقابل عبده اصنام و شمس و نار و
گوساله و گاو و سایر آلهه مشرکین و اما ص: 154
سجده از روي اطاعت و تمکین و تسلیم مانعی ندارد چنانچه ملائکه سجده بآدم کردند غایت الامر در شریعت اسلام مطلقا ممنوع
شده چنانچه از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مروي است اگر سجده بر غیر خدا جایز بود میگفتم زنها بشوهرها سجده
کنند معلوم است مراد این نیست که پرستش کنند و آنها را آلهه خود دانند و این را در باب سجده ملائکه مشروحا بیان کردهایم
مراجعه فرمائید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 5] .... ص : 154
( قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاكَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ ( 5
فرمود یعقوب اي پسرك من بیان نکن قصه خواب خود را براي برادرانت پس کید میکنند براي توکید شدیدي محققا شیطان از
براي انسان دشمن آشکار است قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاكَ عَلی إِخْوَتِکَ معلوم میشود که یعقوب هم عالم بتأویل رؤیا بوده و
همچنین ابناء یعقوب که یازده کوکب یازده برادران یوسف هستند و الا بیان خواب بر آنها مانعی نداشت مگر اینکه بگوئیم
میفهمیدند که یوسف عظمتی پیدا میکند و حسد میبردند.
فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً مکر و حیله و تقلب است که صورت ظاهرش محبت و خوبی است و باطنش عداوت و ایذاء است، و کلمه کیدا
دلالت دارد بر کید شدیدي إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ بالاخص با هم دستان خود که یکی نفس امّارة باشد که میفرماید در
همین سوره از قول یوسف در آیه 53 وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی و دیگر دنیا باشد که خود را جلوه
دهد چون مار خوش خط و خال.
ظاهرش چون گور کافر پر حلل باطنش قهر خدا عزّ و جلّ
ص: 155
که گفتند انسان سه دشمن دارد: اول دنیا که خود را جلوه میدهد سپس نفس که تمایل پیدا میکند پس از آن شیطان که راه نمایی
میکند لکن با این سه دشمن قوي عیب با خود انسان است.
قلم بد است و مرکب بد است و کاغذ بد گناه بنده چه باشد که دست قابل نیست
انسان اگر عاقل باشد فریب این سه دشمن را نمیخورد.
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست و رنه تشریف تو بر بالاي کس کوتاه نیست
تمام مضار دنیوي و اخروي منشأ اولی او جهل و حماقت و کبر و خود پسندي و سفاهت و سایر اخلاق رذیله است شخص مزکّی از
همه اینها محفوظ است که فرمود إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 6] .... ص : 155
صفحه 95 از 220
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 6] .... ص : 155
وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلی آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ
( وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ( 6
و یعقوب بیوسف فرمود همین نحو پروردگار تو برمیگزیند و تعلیم میفرماید تو را از تأویل خوابها و تمام میفرماید نعمت خود را بر
تو و بر آل یعقوب چنانچه تمام فرمود بر دو پدر تو قبلا ابراهیم و اسحق محققا پروردگار تو عالم بجمیع خصوصیات و حکیم بجمیع
مصالح است.
و کذلک یعنی همین نحو که این خواب با عظمت را دیدهاي همین نحو یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ اجتباء انتخاب براي نبوت است چنانچه
میفرماید وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ آل عمران آیه 174 . ص: 156
وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ که این یک مرتبه دیگري است که علم تعبیر خواب را خداوند بیوسف عنایت میفرماید چنانچه در
اواخر همین سوره از قول یوسف نقل میفرماید که عرض کرد در پیشگاه احدیت رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ
. الْأَحادِیثِ آیه 102
وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ از دست برادران و از چاه و از غلامی و از زندان و از مکر زلیخا نجات میبخشد و بمقام سلطنت و نبوت
میرساند.
وَ عَلی آلِ یَعْقُوبَ که بنی اسرائیل باشند چون اسرائیل اسم یعقوب است و نبوت و سلطنت بلکه اولوا العزمی در بنی اسرائیل تا زمان
حضرت عیسی بود که تمام آل یعقوب بودند.
کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ یعنی جدّ و پدر جدّ خود من قبل پیش از پدرت یعقوب ابراهیم و اسحق خداوند ابراهیم را از آتش نمرود
نجات داد، مقام نبوّت، رسالت، اولوا العزمی، خلّۀ، امامت باو کرامت فرمود قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً بقره آیه 118 ، که بالاترین
مقامات است و اسحق با اینکه پدرش بحدّ شیخوخیت رسید مادرش عجوزه و عقیم بوده خداوند او را بقدرت کامله خود ایجاد و
در نسل او چه اندازه انبیاء قرار داد.
إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ میداند که را انتخاب کند اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام آیه 124 حکیم عالم بحکم و مصالح است تمام کارهاي
او از روي حکمت و مصلحت است عین صلاح است.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 7] .... ص : 156
( لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلِینَ ( 7
هر آینه بتحقیق بود در یوسف و برادرانش نشانههاي عجیبه و قضایاي غریبه که موجب عبرت میشود از براي کسانی که از حال آنها
سؤال میکنند. ص: 157
لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ و شرح حال آنها بنا بر آنچه نقل میکنند اینست که یعقوب ابتداء ازدواج کرد اولا دختر خاله خود
مسمّات بلیا بنت لیّان و از او شش پسر آورد: 1- روئیل که اکبر اولاد او بود 2- شمعون 3- لاوي 4- یهودا 5- ریالون 6- یشجر.
سپس لیا وفات کرد، یعقوب خواهر او را گرفت مسماة براحیل که او هم دختر خاله یعقوب بود و از او دو پسر آورد:
- -7 یوسف 8- بن یامین که کوچکترین پسران یعقوب بودند. و دو کنیز داشت مسماة بزلفۀ و بلهۀ و از این دو چهار پسر آورد 9
داون (داود- خ ل) 10 - تفتالی 11 - حاد 12 - واشر، دوازده پسر.
(آیات) یکی آنکه آنها با اینکه اولاد انبیاء ابراهیم، اسحق و یعقوب بودند در حق یوسف حسد بردند و حال آنکه حسد از صفات
بسیار خبیثه است که در خبر دارد
صفحه 96 از 220
(الحسد یأکل الایمان کما تأکل النار الحطب).
دیگر آنکه در مقام اذیت و قتل یوسف برآمدند تا آنجا که در چاه انداختند دیگر خداوند او را نجات بخشید تا بمقام سلطنت
رسانید.
دیگر آنکه آنها را محتاج و ذلیل در دستگاه یوسف قرار داد.
دیگر گذشت یوسف از تقصیر آنها و عفو نمودن او و بآنها عنایات و تلطفات فرمود و غیر اینها که شرحش بیاید انشاء اللَّه تعالی.
للسائلین که از حال آنها سؤال کنند باید عبرت بگیرند و در شدائد صبر کنند و توکل بخدا کنند تا خداوند آنها را کفایت کند و
نجات بخشد که فرمود وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ طلاق آیه 3 و نیز فرمود قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ
. الْمُتَوَکِّلُونَ زمر آیه 39
ص: 158
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 8] .... ص : 158
( إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَۀٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ ( 8
زمانی که گفتند برادران هر آینه یوسف و برادرش ابن یامین محبوبترند نزد پدر ما و حال آنکه ما جوانان رشید کارزار شجاع دلیر
هستیم بدرستی که پدر ما در گمراهی آشکار است.
این کلام از پسران یعقوب مشتمل بر سه صفت خبیثه و معصیت کبیره است بلکه تالی تلو کفر است: اول- حسد که گفتند إِذْ قالُوا
لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا چون یعقوب این دو پسر را ترجیح میداد و محبت میکرد بالاخص یوسف را که با جمال و
وجاهت فوق العاده و داراي اخلاق حمیده و صفات حسنه بود محسود آنها واقع میشد.
دوم- کبر که گفتند وَ نَحْنُ عُصْ بَۀٌ که ما دلاورانیم و کارساز بیشتر نفع ما بپدرمان میرسد و براي قضاء حوائج او و اصلاح امور او
آمادهتریم و یوسف و برادرش کوچک هستند و توانایی ندارند.
سوم- نسبت ضلالت و گمراهی بپیغمبر خدا دادند و گفتند إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ که العیاذ باللّه حماقت او را گرفته و باین دو بچه
دل خوش کرده و بما اعتنایی نمیکند و اهمیّتی نمیدهد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 9] .... ص : 158
( اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ ( 9
گفتند بعض آنها بدیگران بکشید یوسف را یا ببرید دور دست در یک ص: 159
زمینی او را بیندازید که دیگر خالی شود براي شما یعنی خالص شود توجه پدرتان یعنی توجه او فقط بشما باشد پس از این بوده
باشید از جماعت و قوم صالح.
اقْتُلُوا یُوسُفَ قائل باین قول بعضی گفتند شمعون بوده و بعضی گفتند روبیل لکن ظاهر آیه اینست که قائل یک نفر نبوده کانّه اینها
مشورت کردند در امر یوسف و بیکدیگر گفتند طریقش منحصر بیکی از دو امر است یا کشتن یوسف أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً در بیابانی
او را بیندازید یا سباع و درندگان او را پاره میکنند یا بدست کسانی میافتد او را بغلامی میبرند.
یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ خالی میشود و منحصر میشود بعد از یأس از یوسف وجه ابیکم بمعنی توجه قلبی و محبت باطنی پدر شما بشما
میشود زیرا انسان اگر بعض اولادش از دست برود علاقه او بباقی ماندگانش بیشتر میشود.
وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ بمعنی اینکه دیگر معصیت و ظلم باحدي نکنیم و باعمال صالحه میپردازیم فقط این یک معصیت
صفحه 97 از 220
بجایی نمیخورد و خداوند گذشت میفرماید چنانچه در نظر بسیاري است که پارهاي از معاصی را مرتکب میشوند و میگویند خدا
کریم است ما را باین معاصی نمیگیرد عذاب براي کفار است و مکرر شنیده شده که میگویند اگر ما را هم جهنم برند علی میماند و
حوضش و اینکه بعضی گفتند بعد توبه میکنیم این بسیار بعید است زیرا از این عمل مسلّما پشیمان نمیشوند.
و بعضی گفتند اینها غیر بالغ بودند اینهم بسیار دور است بخصوص پسران اولی که از عیال اولی بوجود آمدند، و ممکن است
بگوئیم مقصود آنها این بود که بعد از این با پدرمان خوش رفتاري میکنیم و کاري نمیکنیم که قلبش رنجش پیدا کند و نادلگران
باشد و او را راضی میکنیم.
ص: 160
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 10 ] .... ص : 160
( قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ ( 10
گفت گویندهاي از آنها نکشید یوسف را و بیندازید او را در ته چاه التقاط میکنند و میگیرند او را بعضی از قافله که از این راه عبور
و سیر میکنند اگر شما هستید بجا میآورید.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ بیان نفرموده کدام یک از آنها بوده لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ زیرا فقط مقصود ما تفرقه و جدایی است بین او و پدرمان یعقوب
دشمنی دیگري با او نداریم که او را بکشیم یا او را در بیابان اندازیم که سباع و درندگان او را پاره کنند و هلاك شود چاهی است
که سر راه مسافرین است و هر قافله که میآید از این چاه آب برمیدارند.
وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ غیابۀ از ماده غیبوبۀ یعنی مستور و مخفی کنیم که ته چاه باشد و خود نتواند از چاه بیرون آید آنها بیرون
آورند و بغلامی همراه خود برند یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ لقطه چیزي را در راه پیدا کردن است و یافتن و احکام لقطه در شرع معیّن
شده که اگر قیمتش کمتر از درهم است و نشان ندارد تملک کند و اگر ما زاد از درهم است و نشان دارد یک سال اعلان کند
بترتیب معیّن در محالی که احتمال میدهد صاحبش پیدا شود.
هفته اول همه روزه، سپس هفته یک مرتبه، سپس ماهی یک مرتبه و پس از آن از جانب صاحبش صدقه دهد و اگر اتفاقا پس از
صدقه صاحبش پیدا شد اگر قبول کرد صدقه او را قبول و الّا عوضش را باو بدهد و صدقه را بر خود قرار دهد، و اگر نشان ندارد تا
مادامی که احتمال میدهد صاحبش یافت شود بنحو امانت نگاه دارد و پس از یأس از جانب او صدقه دهد و بهتر آنست که اصلا بر
ندارد ص: 161
و خود را عهدهدار نکند مگر بقصد حفظ بر صاحبش که از بین نرود چنانچه فرمودند
(حرمۀ مال المسلم کحرمۀ دمه)
و اگر انسان باشد مثل اطفالی که سر راه میگذارند یا بچههایی که گم شدهاند واجب است آنها را نگاه دارند.
و از قضایاي غریبه که همین چند روزه اتفاق افتاده در همسایگی یکی از آشنایان که شغل قنادي داشتند جعبه بزرگی بسته درب
خانه میآورند بعنوان جعبه گز که از مغازه آوردهاند براي حمل بر خارج شهر اهل خانه میگیرند پس از آمدن صاحب مغازه میگویند
جعبه گز را که فرستاده بودید آوردند او میگوید من نفرستادم میآیند در جعبه را باز میکنند میبینند یک طفل شش ماهه در جعبه
خوابیده و پستانک در دهان او است.
باید آنها را حفظ کرد تا کبیر شوند اگر پدر و مادرشان معلوم شد بآنها ردّ کنند و مخارج و زحماتی که متحمل شدند از آنها
بگیرند و اگر معلوم نشد در عهده خود طفل است که پس از کبر بآنها رد کند در صورتی که بقصد تبرّع نباشد إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ
یعنی فقط مقصود شما همان جدایی بین یوسف و یعقوب است بهمین مقدار حاصل میشود. دیگر در بیان اینکه این چاه کجا بوده
صفحه 98 از 220
هر کدام از مفسرین چیزي گفتند بعضی گفتند بین مدین و مصر بوده و چند فرسنگی از مدین دور بوده بعضی گفتند در راه شام،
بعضی گفتند بیت المقدس، بعضی گفتند اردن و اقرب در نظر همان قول اول است تنبیه- مفسرین عامّه نظر به اینکه عصمت را در
انبیاء شرط نمیدانند بلکه نسبتهاي ناروا بانبیاء میدهند این دوازده پسران یعقوب را از انبیاء دانسته و تمسک کردند بر نبوت آنها
بکلمه اسباط که در آیات شریفه صراحت دارد بر نبوت آنها مثل قوله تعالی قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَ
إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی الایۀ بقرة آیه 130 ، و قوله تعالی أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ
وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ کانُوا هُوداً ص: 162
أَوْ نَصاري
الایۀ بقره آیه 134 ، و قوله تعالی قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ الایۀ
آل عمران آیه 78 ، و قوله تعالی إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ
. یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسی وَ أَیُّوبَ الی آخر الآیات نساء آیه 161
لکن نظر به اینکه ادله قطعیه عقلیه و نقلیه داریم بر لزوم عصمت انبیاء و اوصیاء که ما در کلم الطیب در مجلد اول در بیان شرایط
نبوت عامه و در مجلد ثانی در بیان شرایط امامت عامه مفصلا بیان کردهایم میگوییم مراد از اسباط اولاد بلا واسطه یعقوب نیست
بلکه مع الوسائط تا زمان موسی و عیسی انبیاء بنی اسرائیل بودند بدلیل قوله تعالی وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً الایۀ اعراف آیه
160 ، بلکه اطلاق سبط بر اولاد بلا واسطه خلاف ظاهر است و سید مرتضی اعلی اللَّه مقامه میفرماید (لم یقم لنا الحجۀ بان اخوة
یوسف الذین فعلوا ما فعلوا کانوا انبیاء و لا یمتنع ان یکون الاسباط الذین کانوا انبیاء غیر هؤلاء الاخوة الذین فعلوا بیوسف ما قصه
اللَّه تعالی عنهم و لیس فی ظاهر الکتاب ان جمیع اخوة یوسف و سائر الاسباط فعلوا بیوسف ما حکاه اللَّه من الکید).
اقول- صدق الاسباط بر اولاد بلا واسطه ممنوع جدّا مضافا به اینکه مسلما جمیع اسباط که کلیه بنی اسرائیل باشند پیغمبر نبودند بلکه
مراد در آیات شریفه اینست که در میان اسباط پیغمبرانی بودند.
تنبیه آخر- در برهان خبر مفصل بسیار مبسوطی از ابی حمزه از حضرت سجاد علیه السّلام نقل کرده در حالات یوسف و برادرانش
و یعقوب و افعال آنها و در مجمع یک مختصري از آن را نقل کرده لکن حقیر پس از مراجعه دیدم این خبر از حیث سند ضعیف
است بعلاوه مشتمل است بر اموري که با قواعد مسلمه شیعه ص: 163
سازش ندارد و نسبتهایی بیعقوب و یوسف داده که مناسب با مقام انبیاء نیست لذا اعراض از او را اصلح دیدم مراجعه کنید ببرهان.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 11 ] .... ص : 163
( قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ ( 11
گفتند برادران یوسف بحضرت یعقوب اي پدر بزرگوار ما چه سبب شده که ما را امین نمیدانی بر یوسف و حال آنکه ما براي او هر
آینه ناصح هستیم.
قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ از این جمله استفاده میشود که حضرت یعقوب یوسف را از خود جدا نمیکرد و نمیگذاشت
با برادرانش خارج شود آنها میرفتند براي گردش و تفریح خارج شهر ولی یوسف نزد پدرش بود و البتّه سرّ این جهت این بود که
در گردش و تفریح بچهها تمام توجه آنها باین قسمت است و بسا پیش آمدهایی میشود از سقوط بر زمین یا تصادف حجاره یا
برخورد بیکدیگر یا عیبهاي دیگر و اینها توجه بیکدیگر ندارند، حضرت یعقوب قلبش آرام نداشت و مطمئن نبود بعلاوه برادران
حضرت یوسف هم عنایتی و محبتی با یوسف نداشتند زیرا حسود هر چه بخواهد خودداري کند و اظهار حسد خود را نکند مع
ذلک نمیتواند جلوگیري از نفس کند علاوه بر رؤیاي سابقه که مخصوصا بیوسف فرمود براي برادرانت نگو براي تو کید میکنند و
صفحه 99 از 220
پیش از این تصمیم هم یوسف را همراه خود نمیبردند سابقه نداشته لذا گفتند ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ پس از آن براي اینکه قلب
یعقوب را مطمئن کنند و آرام کنند گفتند وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ این یکی از معاصی آنها است با اینکه حسود بودند گفتند ناصح هستیم
هم کذب بود آن هم به پیغمبر خدا هم نفاق بود که ظاهرشان غیر باطنشان بود هم مکر و حیله در حق شخص بیگناه بیتقصیر.
اما حسد
(الحسد یأکل الایمان کما یأکل النار الحطب)
اما کذب ص: 164
الکذب شر من الشراب
اما نفاق إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ اما مکر مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ و با این اوصاف چگونه میتوان گفت
اینها انبیاء بودند بعلاوه قساوت قلب چگونه انسان طاقت بیاورد با پدر پیر خود چنین کند که وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ آیه 84 ، و با
برادر خود چنین رفتار نماید که گفتند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 12 ] .... ص : 164
( أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ( 12
در کلمه یرتع و یلعب قراء اختلاف کردند با یا در هر دو با نون در هر دو مختلف، لکن مکرر گفتهایم و در مقدمه بیان شده که
معتبر فقط سیاهی قرآن است نه قرائت قراء سبع و نه عشر و اینکه میگویند سیاهی قرآن مطابق قرائت حفص است از عاصم گفتیم
قضیه عکس است قرائت حفص از عاصم مطابق سیاهی است گفتند اولاد یعقوب بیعقوب که یوسف را بفرست با ما فردا بیاید بچرد
و بازي کند و بدرستی که ما برادران او را حفظ میکنیم.
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً این بچه را بجان خود چسبانیدهاي دلش میگیرد بچه باید تفریحگاه برود، از فواکه و مأکولات مختلف اکل کند،
قلبش باز شود، دلش شاد گردد، روحش آزاد شود.
یرتع رتع بمعنی چریدن مرتع مکان چراگاه که حیوانات مثل گوسفند و شتر و گاو و سایر حیوانات را میبرند میچرانند و از علفهاي
صحرا بهرهبرداري میکنند و افراد جوانها بنام گردش در باغستانها و نخلستانها و تفریحگاهها میروند و امروز بسیار این عمل رواج
پیدا کرده زنها سرباز پاها تا ران باز دستها تا کتف باز سینهها تا پستانها باز آرایش کرده با جوانهاي شهوت ران باسم تفریح میروند
و هزار گونه معصیت مرتکب میشوند از شرب و قمار و غیر اینها و اعجب از اینها ص: 165
دستهاي زنهاي خود را میگیرند و مقابل هزار جوان نامحرم شهوت پرست نشان میدهند نه دیگر غیرت در رجال باقی مانده و نه
حیاء در نساء البته این معاصی تا در پرده بود خداوند هم ستر میفرمود و مؤاخذه نمیکرد ولی امروز که علنی شده و عمومی انتظار
بلاهاي عمومی را داشته باشند.
و یلعب لعب و لغو و لهو قریب المعنی است لعب بمعنی بازي است و ملاعبه بمعنی شوخی است، و لغو کار بیفائده است، و لهو
بمعنی اشتغال بملاهی است که باطل است و حقیقت ندارد و بعبارت اخر کار غیر عقلایی است. و لعب اگر بآلات موسیقی یا قمار
مثل نرد و شطرنج و آس و امثال اینها باشد حرام است حتی توپ بازي، جست و خیزك، الک و دولک و امثال اینها که برد و باخت
دارد و لو چیزي نگیرند یا ندهند قمار است و حرام و چون قمار چهار قسم است با آلات معدة و آلات غیر معدة اخذ و اعطاء داشته
باشد یا نداشته باشد حرام است و اگر با حلیله خود ملاعبه کند ممدوح است و اگر خود بخود بازي کند لغو است.
وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ یعنی مواظبت میکنیم که آسیبی باو نرسد در بازي و حیوانی باو اذیت نکند و ناراحت نشود.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 13 ] .... ص : 165
صفحه 100 از 220
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 13 ] .... ص : 165
( قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ ( 13
فرمود محققا من محزون و غمناك میشوم که او را از نزد من ببرید و میترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید، همین
کلام بهانه شد براي آنها و درسی شد که آنها باین نحو عذر بیاورند.
قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ چون تمام انس من و دل خوشی من باینست که او نزد من باشد و فراق و جدایی او بر من ناگوار است
، اگر بردید من محزون میشوم بعلاوه براي او هم بیم دارم چون بچه است و قدرت بر دفع ندارد. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 7
ص: 166
وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ این صحرا گرگ بسیار دارد میترسم باو حمله کند و او را پاره کند و بخورد.
وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ شما هم مشغول مسابقه و شکار و بازي و کارهاي دیگر باشید و از او غفلت کنید و حفظ نشود و دفع آن گرگ
را نکنید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 14 ] .... ص : 166
( قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَۀٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ ( 14
گفتند هر آینه اگر گرگ او را بخورد و حال آنکه ما جوانان با قوّه و قدرت هستیم محققا ما در این صورت زیان کار هستیم، یعنی
ممکن نیست با اینکه ما مجتمعا جوانان قوي هستیم گرگ نزدیک او بیاید و باو اذیتی برساند.
در خبر است از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(لا تلقّنوا الکذب فیکذبوا)
یعنی دروغ در دهان طرف نگذارید که فرا گیرد و بشما دروغ گوید اولاد یعقوب احتمال نمیدادند که گرگ انسان را بخورد و
میشود این عذر را بتراشند یعقوب در دهان آنها گذاشت آنها هم یاد گرفتند که همین را بهانه کنند و لذا نباید حجت تلقین خصم
کرد که همان را خصم حجت قرار میدهد.
قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ این چه احتمالی است میدهی گرگ کجا میتواند او را بخورد.
وَ نَحْنُ عُصْ بَۀٌ عصبۀ از ماده عصب بمعنی رگ و پی که اعصاب بدن بیکدیگر متصل است و نمیگذارد اجزاء بدن از هم متلاشی
شود یعنی ما با هم متفق و متحد هستیم از هم جدا نیستیم قدرت ندارد گرگ نزدیک ما بیاید اطراف یوسف را داریم و حواس ما
جمع او است إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ اگر چنین شود پس ما زیان کار و بیارزش هستیم که خسران سرمایه از دست دادن است و دلیل بر
بیکفایتی است.
ص: 167
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 15 ] .... ص : 167
( فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ ( 15
پس چنانچه بردند یوسف را و اتفاق کردند که او را قرار دهند در ته چاه و ما وحی فرستادیم بسوي او هر آینه خبر میدهد آنها را
بکار و فعل آنها و آنها ملتفت و شاعر نمیشوند یعنی نمیشناسند و جاهل هستند.
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ بعضی گفتند پس از بردن یوسف بنا کردند باذیت او و او را آزردند و پناه بهر کدام آنها میبرد پناهش نمیدادند و ناله
وا ابتاه او بلند بود وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ ظاهرا الف و لام الجب عهد است یعنی چاه مخصوصی بوده و بقرینه یَلْتَقِطْهُ
صفحه 101 از 220
بَعْضُ السَّیَّارَةِ در مسیر قافله بوده، و بقرینه لا تَقْتُلُوهُ قصد اتلاف او را نداشتند چاهی بود که آب زیاد نداشته که غرق شود و گفتند
صخرهاي در طرف چاه بوده روي آن سنگ قرار گرفت و پیراهن او را از بدنش خارج کردند بقرینه جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ و
همه روز میآمدند و یک طعام مختصري بر او میآوردند و انتظار قافله را داشتند تا روزي که قافله رسید و چند روز طول کشیده
معلوم نیست و اخباري که در کیفیت القاء او در چاه میکنند تماما ضعیف است و منافی با ظواهر آیات است لذا از نقل آنها
خودداري میکنیم و بیش از آنچه از ظواهر آیات یا اخبار معتبره بدست میآید نمیگوئیم.
وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ از این جمله استفاده میشود که داراي مقام نبوت بوده که مورد وحی الهی واقع شده.
لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا بعید نیست که مراد پس از اینکه خدمتش در مرتبه ثالثه رسیدند در مصر فرمود ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ باشد که
آنها تعجب کردند ص: 168
که از کجا عزیز مصر خبر از فعل آنها دارد.
وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ که نشناختند یوسف را و ممکن است مراد عدم شعور و ادراك باشد که حماقت است بقرینه إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 16 ] .... ص : 168
( وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ ( 16
و آمدند نزد پدرشان شبانه با چشم گریان. از این جمله استفاده میشود که گریه دروغی هم ممکن است پس نباید اطمینان پیدا کرد
بگریستن بعضی و مخصوصا شب آمدند که حضرت یعقوب متوجه نشود کاملا، و بعید نیست که شبانه با شیون و فریاد آمدند که
حضرت یعقوب صداي ناله و شیون آنها را شنید مضطرب و متوحش شد فرمود چه خبر است چه شده شما را چه میشود که این نحو
داد و فریاد و ناله میکنید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 17 ] .... ص : 168
( قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ ( 17
گفتند اي پدر بزرگوار ما رفته بودیم براي مسابقه تیر اندازي یا دویدن که کدام یک بر باقی سبقت میگیرد که در مسئله سبق و
رمایه فقهاء متعرض هستند و یکی از کتب فقهیه کتاب سبق و رمایه است، و گذاشتیم یوسف را نزد اثاثیه و امتعه خود که آنها را
حفظ کند پس متوجه نبودیم گرگ باو حمله کرد و او را خورد و شما قول ما را قبول نمیفرمایی و لو اینکه ما راستگو باشیم.
قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ این یک دروغ بپیغمبر خدا که اینها نرفتند براي مسابقه در عدو و تیر اندازي بلکه رفتند براي القاء یوسف
در غیابت ص: 169
الجبّ و اجماع بر این موضوع نبودند.
وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا دروغ دوم بلکه القاء کردند یوسف را در چاه فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ دروغ سوم بلکه جعلوه فی قعر بئر وَ ما أَنْتَ
بِمُؤْمِنٍ لَنا البته حضرت یعقوب براي آثاري که قبلا از آنها نسبت، بیوسف مشاهده کرده بود که حتی بیوسف فرموده بود لا تَقْصُصْ
رُؤْیاكَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً کمال اطمینان را داشت که آنها کید کردهاند در حق یوسف و دروغ میگویند که یوسف را
گرگ پاره کرده.
وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ لو امتناعیه است و محال است آنها صادق باشند و بر فرض محال اگر صادق بودند حضرت یعقوب بآنها ایمان
داشت لکن نبودند و نداشت ایمان بآنها.
صفحه 102 از 220
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 18 ] .... ص : 169
( وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ ( 18
و آمدند نزد یعقوب با پیراهن یوسف که آلوده کرده بودند بخون دروغی یعقوب فرمود بلکه نفوس شما شما را وادار کرد بر اذیت
بیوسف پس باید صبر کرد صبر نیکویی و خداوند هم مرا اعانت میفرماید بر آنچه شما توصیف میکنید وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ
کَذِبٍ حضرت یعقوب مطالبه پیراهن کرد باو دادند فرمود چگونه گرگ یوسف را دریده و پیراهنش را پاره نکرده اینها غفلت کرده
بودند از اینکه پاره پاره کنند فقط آلوده بخون کردند به اینکه حیوانی را کشتند مثل گوسفند یا آهو و پیراهن را بخون او آلوده
کردند و همین دلیل واضح بود بر کذب آنها بعضی گفتند که از قول اولی برگشتند و گفتند دزد و قطاع طریق أطیب البیان فی
تفسیر القرآن، ج 7، ص: 170
براي بردن متاع ما او را کشتند فرمود اگر سارق کشته باشد پیراهنش را با اینکه قیمتی بود چرا نبرده این دروغ هم واضح شد.
اقول- حضرت یعقوب یقین داشت که یوسف کشته نشده و زنده است و اینها دروغ میگویند یکی بواسطه خواب یوسف که بمنزله
وحی بود باید تعبیرش ظاهر شود دیگر بفرمایش یعقوب پس از چندین سال با بنائش فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ
رَوْحِ اللَّهِ لذا قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً بیان نفرموده آن امر چه بوده و این هم یک قرینه میشود که یعقوب میدانسته که گرگ
او را نخورده و او را هم نکشتهاند و فقط کاري کردند که از یعقوب جدا شود زیرا کمال اطمینان بحیات او داشته براي همان رؤیاي
یوسف که نفوس شما بواسطه حقد و حسدي که داشتید شما را وادار کرد باین امر نه گرگی بوده و نه قتلی فَصَبْرٌ جَمِیلٌ صبر در
بلیات و مصائب بسیار ممدوح است و چه اندازه در آیات شریفه ترغیب شده مثل إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ زمر آیه
13 و مثل فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ احقاف آیه 34 ، و غیر اینها، و جمیل باینست که نزد احدي جز خدا شکایت نکند و
درد دل نگوید و بیتابی نکند و خود را نبازد و تحمل کند چنانچه میفرمایدنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا
تَعْلَمُونَ
. یوسف آیه 84
وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِ فُونَ مکرر گفتهایم که انسان و لو اینکه افعال او اختیاریه است چه امور قلبیه باشد از تحصیل ایمان و علم
و یقین و اعتقاد و غیرها و چه امور نفسانیه باشد از ازاله اخلاق رذیله و تحصیل صفات حمیده و چه امور جوارحیه باشد از اعمال
خارجیه و لذا مدح و ذمّ و ثواب و عقاب و حسن و قبح مترتب بر او میشود لکن در کلیه آنها احتیاج شدید دارد باعانت حق از
اعطاء توفیق و تهیه اسباب و عنایات مخصوصه لذا بعد از آنکه فرمود من صبر میکنم ص: 171
صبر جمیل فرمود وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ یعنی طلب اعانت میکنم از خداوند که توفیق صبر بمن عطاء فرماید و ثبات قدم و کاري که منافی
با صبر است از من صادر نشود عَلی ما تَصِ فُونَ تعبیر بعلی که دال بر ظلم و اذیت و دشمنی که شما در حق پدرتان و برادرتان دارید
و این کلمات بر خلاف واقع را اظهار میکنید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 19 ] .... ص : 171
( وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلی دَلْوَهُ قالَ یا بُشْري هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَۀً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ ( 19
و آمد قافله نزدیک چاه پس فرستادند آن کس را که متحمل خدمات قافله بود که برود از چاه بتوسط طناب و دلو آب بیاورد آمد
دلو را در چاه کرد حضرت یوسف آن طناب را گرفت و از چاه خارج شد آن شخص قافله را ندا داد بشارت باد شما را این جوان
زیبا در چاه بود اهل قافله آمدند و او را پنهان کردند و گفتند خوب سرمایه است او را میبریم مصر و بقیمت گزاف میفروشیم و
خداوند عالم است بآنچه عمل میکنید.
صفحه 103 از 220
خداوند عالم است بآنچه عمل میکنید.
وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ گفتند سه روز یوسف در چاه بود و برادران همه روزه میآمدند و انتظار سیّاره داشتند و یک غذاي مختصري در چاه
میانداختند تا روزي که آمدند دیدند قافله آمده.
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ وارد خدمت گذار است او را فرستادند آب بیاورد چون که آمد بالاي چاه فَأَدْلی دَلْوَهُ دلو را که انداخت در چاه
یوسف طناب را گرفته از چاه بیرون آمد. وارد دید غلامی زیبا و خوش صورت است او را برد نزد قافله و قالَ یا بُشْري بشارت
میدهم شما را که این غلام را براي شما آوردم قافله بسیار خوشنود شدند. ص: 172
وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَۀً او را پنهان کردند که کسی پیدا نشود و بگوید از ماست و او را بگیرد و گفتند خوب سرمایه است میبریم او را در
مصر و بقیمت گزاف میفروشیم.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ که نتیجه این عمل چیست و برادران در اطراف و کنار مشاهده میکردند آمدند نزد قافله و براي اینکه نبادا
یوسف معرفی خود کند و قافله او را رها کنند و برگردانند بکنعان گفتند این غلام ما بوده و فرار کرده و ما او را میفروشیم بشما و
او را خوش نداریم.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 20 ] .... ص : 172
( وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ ( 20
و فروختند او را بیک ثمن پستی چند درهم شمرده شده و بودند در مورد یوسف بیرغبت و بیمیل.
و شروه شري بمعنی فروختن است چنانچه اشتراء بمعنی خریدن است و فاعل شروه اخوه هستند که او را بنام غلامی باهل قافله
فروختند.
بثمن بخس ثمن قلیلی و پستی دراهم معدودة در خبر از حضرت صادق علیه السّلام مرویست 18 درهم، بعضی 40 درهم گفتند،
بعضی 20 درهم، بعضی 10 درهم، بعضی گفتند فاعل سیاره است که آنها در مصر بقیمت نازلی فروختند لکن این احتمال بسیار
بعید است و خلاف ظاهر آیه قبل است مثل یا بشري و مثل بضاعۀ زیرا این ثمن بخس مناسب با بشارت و آن را سرمایه قرار دادن
نیست وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ مرجع ضمیر فیه ممکن است یوسف باشد که آیا دست کی میافتد و چه بسرش میآید، و ممکن است
شري باشد که در این فروختن بیرغبت بودند که پسر پیغمبر را فروختند.
باري یوسف را بردند مصر و اهل مصر آمدند براي اینکه مشاهده کنند ص: 173
که قافله چه امتعه آورده خریداري کنند دیدند عجب متاعی آورده مشتریان زیادي آمدند و اینها قیمت را بالا بردند حتی رسید به
اینکه هم وزن او طلا یا ابریشم یا مشک دهند عزیز مصر که نامش قطفیر بود نخست وزیر ملک و رئیس قشون و خزینهدار ملک
بود ملقب بعزیز که گفتند هر کس غیر او را عزیز مینامیدند زبانش را قطع میکردند و او انّین بود نمیتوانست مجامعت کند و نزد زنها
برود و عیالش که نام او راعیل بود ملقب بزلیخا او خریداري کرد بقیمت گزافی و آورد در خانه بدست زلیخا سپرد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 21 ] .... ص : 173
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْ رَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ
( الْأَحادِیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ( 21
و گفت آن کسی که او را خریده بود بعیال خودش که جایگاه او را محترم بدارد امید است که این نفعی بما ببخشد یا او را فرزند
خود بگیریم و همین نحو ما مکان دادیم از براي یوسف و تمکن پیدا کرد در روي زمین و هر آینه تعلیم کردیم او را بتأویل خوابها
و خداوند بر کار خود غالب است و لکن اکثر مردم نمیدانند وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْ رَ عزیز مصر گفتند او را خرید بقیمت گزاف
صفحه 104 از 220
بعضی گفتند هم وزن او طلاء. بعضی گفتند بچهل دینار و دو جفت کفش و دو ثوب سفید، و معنی من مصر اینکه آوردند در آن
و آن کسی که از مصر بود که عزیز باشد او را خرید و گفتند بایع و فروشنده او مالک ابن زعیر بوده که جزو قافله بود لامرئته که
زلیخا بود اکرمی مثواه یعنی او را محترما نگاه داري کن نظر غلامی و بندگی باو مکن معلوم است این از خاندان بزرگی است
صورة ص: 174
و سیرة مورد احترام است و بزرگ است.
عَسی أَنْ یَنْفَعَنا بعضی گفتند که او را بقیمت اعلایی بفروشیم لکن ظاهر اینست که این چون صاحب عقل و تدبیر است در کارهاي
مملکتی بکمک ما خدمتهاي بزرگی میکند و بنفع ما تمام میشود و عسی در اینجا تامه است احتیاج باسم و خبر ندارد أَوْ نَتَّخِذَهُ
وَلَداً نظر به اینکه ما اولادي نداریم و از این موهبت محروم هستیم او را بجاي اولاد خود بگیریم.
وَ کَ ذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ خداوند عزت و شرافت و بزرگی بیوسف عنایت فرمود که بعد از ملک مصر که نامش ریّان بن
الولید بود از قبیله امالقه که سلاطین مصر بودند تا زمان موسی و آنها را فراعنه نام میکردند و بعد از عزیز مصر که او را خریده بود
بر تمام اهل مصر و اجزاء دولتی لشکري و کشوري مقدم بود و معزز یک جوان کنعانی.
وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ که علاوه از آن عناوین ظاهریه علوم باطنیه هم باو تعلیم کردیم که علم بتعبیر و تأویل خوابها اضافه بر
مقام نبوت وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ که اگر اراده کند کسی را عزیز کند اگر تمام اهل عالم اراده کنند او را ذلیل کنند قدرت ندارند و
قدرت او بر آنها غالب است و بالعکس وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ خیال میکنند که عزّت و ذلّت بدست آنها است و فعّال ما یشاء
هستند چنانچه این توهّم در مغز اهل دنیا در هر عصر و زمانی هست و فعّال ما یشاء ذات اقدس او است و بس.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 22 ] .... ص : 174
( وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِینَ ( 22
و چون بحدّ کمال عقل رسید باو دادیم نبوت را که عالم بحکم و مصالح باشد و داراي علم نبوت و رسالت گردد و همین نحو جزا
میدهیم نیکوکاران را ص: 175
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ یعنی بلوغ حدّ کمال و ظاهرا مراد حدّ تکلیف باشد و بعضی گفتند 18 سال و بعضی گفتند از 18 الی 30 سال،
بعضی الی 40 سال بعضی الی 60 سال، و تحقیق اینکه انسان زمانی که رسید بحدّ بلوغ بحدّ کمال رسیده و مورد تکلیف و امر و
نهی قرار میگیرد و تا سال چهلم باعلا درجه قابلیت میرسد و از چهل تا شصت حد یقف است و از شصت ببالا در نکس است
چنانچه میفرماید وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ یس آیه 68 ، و نیز میفرماید وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَ عَتْهُ
کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَ هْراً حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَۀً الایۀ احقاف آیه 14 استفاده میشود که بلوغ اشد غیر از بلوغ
اربعین است غایۀ الامر حد رشد تا اربعین است و معمّر از شصت ببالا است و بین این دو حد یقف است.
آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً حکم مقام نبوت است که از ماده حکمت است یعنی عالم بمصالح و مفاسد و باین معنی خداوند را حکیم
گویند نه بمعنی فصل قضاء که او را حاکم گویند و قاضی نامند، و علم علم باحکام شرع است که از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم مرویست فرمود
(العلم ثلاثۀ: آیۀ محکمۀ و سنّه قائمۀ و فریضۀ عادلۀ)
که باید در درجه اول انبیاء داشته باشند ثم الامثل فالامثل.
وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِینَ از براي محسن درجاتی است بسیار هر درجه بمقدار قابلیت و احسانش خداوند جزا میدهد هم در دنیا و
هم در آخرت که درجه اعلاي او خاص بانبیاء و اوصیاء آنها است بالاخص وجود مقدس خاتم الانبیاء و اوصیاء او علیه و علیهم
صفحه 105 از 220
السلام و درجه ادنی کسیست که با ایمان از دنیا رود و لو غرق معاصی باشد و اگر بدون ایمان رفت از این عنوان خارج میشود و
داخل در عنوان ظالمین میشود.
ص: 176
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 23 ] .... ص : 176
( وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ( 23
و اقبال و اظهار تمایل کرد زلیخا که یوسف در اطاق او بود از نفس یوسف که من کمال اشتیاق را دارم بتو و تمام درها را بست
کسی وارد نشود و یوسف هم خارج نشود و گفت بیا نزد من که من براي تو مهیّا هستم حضرت یوسف فرمود معاذ اللَّه من پناه
میبرم بخداوند که او بمن چه عنایاتی فرموده که مرا از حضیض ذلّت باوج عزّت رسانیده محققا این عمل ظلم است و رستگار
نمیشوند ظالمین واقعا تصور کنید که همچه نفس قویه در احدي جز معصوم و تالی تلو معصوم پیدا نمیشود حتی از یکی از علماء
اعلام که در قدس و تقوي کم نظیر بود پرسیدند که اگر یک همچه پیشامدي براي شما شد چه میکنید فرمود پناه میبرم بخدا با
اینکه حضرت یوسف علیه السّلام میتوانست بنحو مشروع انجام دهد زیرا عزیز مصر عنّین بود زلیخا اختیار فسخ نکاح را داشت و غیر
مدخوله بود عدّه نداشت و یوسف او را تزویج میکرد لکن این ظلم در حق عزیز میشد با آن همه سفارشات که در حق یوسف کرده
بود.
وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها فاعل راودت التی است که زلیخا باشد و مراوده رفت و آمد است و نزدیک دیگر رفتن و مفعول فعل
ضمیر است که مرجعش یوسف است یعنی راودت زلیخا یوسف را یعنی نزدیک یوسف آمد، و تعبیر ببیت دون الدار ظهور در
حجره دارد که یوسف در حجره بود.
عن نفسه یعنی نزدیک شده بیوسف که دیگر فاصله چندان نبود و البته با کمال زینت و آرایش آمد وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ جمع باب است
و گفتند هفت درب بود ابواب بیوت و ابواب دور تو همتو که کسی وارد نشود و یوسف هم فرار نکند أطیب البیان فی تفسیر
القرآن، ج 7، ص: 177
وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ در قرائت هیت اختلاف زیادي در قرّاء شده لکن نظر به اینکه ما جز سیاهی قرآن هیچ قرائتی را معتبر نمیدانیم و او
بفتح ها و تا و سکون یاء است و هیت اسم فعل است بمعنی هلمّ یعنی بشتاب و کلمه لک یعنی بنفع تو است که اگر چنین کنی نزد
من بسیار عزیز میشوي و سفارش تو را هم نزد عزیز و نزد ملک میکنم و از من بهرهبرداري کامل میکنی.
قالَ مَعاذَ اللَّهِ استعیذ باللّه اعاذة و معاذا و فرق بین اعوذ باللّه و معاذ اللَّه اینست که اعوذ باللّه فعل عبد است یعنی من پناه میبرم بخدا و
معاذ اللَّه فعل الهی است که او مرا پناه میدهد و من در پناهگاه او هستم.
إِنَّهُ رَبِّی مرا تربیت کرده تا باین مقام رسانیده و مقام نبوت و علم و حکمت بمن عنایت فرموده أَحْسَنَ مَثْوايَ چه اندازه نیکو کرده
جایگاه مرا چه اندازه بعض مفسرین اشتباه کاري دارند که مرجع ضمیر انّه را عزیز مصر دانسته و تعبیر بربی یعنی مالک و مولاي من
است و بمن عزت گذاشته و من غلام او هستم همچه خیانتی باو نمیکنم.
إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ محققا رستگار نمیشوند ظالمین چه ظالم بنفس باشد نافرمانی او را بکند چه ظالم بغیر باشد و این عمل هم ظلم
بنفس است معصیت بزرگی است و هم ظلم بعزیز است که متعرض حریم او شدهام و زلیخا توهّم کرده بود که چون یوسف بعنوان
غلامی در خانه او است هر چه بگوید باید اطاعت کند و چون دید اباء و امتناع او را.
ص: 178
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 24 ] .... ص : 178
صفحه 106 از 220
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 24 ] .... ص : 178
( وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ ( 24
این آیه شریفه از مشکلات آیات است و مفسرین در تفسیر این آیه اقوال زیادي دارند و ما قبل از ترجمه اشاره بآنها میکنیم:
اما مفسرین عامه که عصمت را در انبیاء قائل نیستند و هر نسبت ناروایی را بانبیاء دادهاند حتی بحضرت لوط که شراب خورد و با دو
دختر خود زنا کرد و هفتاد پیغمبر از نسل او بوجود آمد چنانچه یهود گفتند و حضرت داود [ع با زن ارمیا و حضرت سلیمان [ع
بتکدهها براي زنهاي خود ساخت و غیر اینها گفتند وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها زلیخا قصد زنا دادن کرد و مهیا شد و یوسف هم قصد
این عمل شنیع را کرد حتی میان دو پاي زلیخا نشست و بند ازار خود را باز کرد و پائین کشید و خواست انجام دهد لَوْ لا أَنْ رَأي
بُرْهانَ رَبِّهِ و گفتند برهان ربه صورت یعقوب را دید او را نهی کرد یا جبرئیل دست زد بسینه او او را عقب انداخت یا ندایی شنید
که او را منع کرد و از این قبیل مزخرفات.
و اما مفسرین خاصه که عصمت را شرط میدانند آنها هم اختلاف کردند بعضی گفتند برهان ربه مقام نبوت و عصمت است و در
آیه تقدیم و تأخیر است یعنی اگر برهان ربّ را نداشت که نبوت و عصمت باشد هر آینه این قصد سوء را میکرد بعضی گفتند همّ
یوسف بر قتل زلیخا بود نه بر زنا و برهان رب علم بمضار قتل بود که کسان زلیخا او را قصاص کنند و متهم کنند و قضیه بر خلاف
واقع انتشار دهند که بگویند یوسف قصد این عمل را داشت و زلیخا مانعه بود لذا او را کشت.
لکن تحقیق چنانچه قرائن بسیار در آیات داریم اینکه یوسف نه قصد ص: 179
زنا داشت و نه قصد قتل بلکه همّ یوسف بر دفع زلیخا بود و او را از خود دور میکرد و زلیخا اصرار بلیغ داشت و ممنوع نمیشد و
برهان رب وحی الهی بود که فرار کند یوسف فرار کرد و خداوند درهاي بسته را بروي او باز کرد و یوسف میدوید و زلیخا در
عقب یوسف و اینست مراد کَ ذلِکَ لِنَصْ رِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ که نه قصد سویی داشت که قتل زلیخا باشد و نه فحشاء و وجه
صرف این بود که إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِ ینَ غیر از خدا در نظر یوسف چیزي نبود و البته خدا هم براي بندهگان مخلص خود کلیه
سوء و فحشاء را صرف میکند از آنها جعلنا اللَّه من عباده المخلصین بحقهم صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
و شاهد بر این دعوي اموري است: 1- آیه قبل قوله معاذ اللَّه که من در پناه خدا هستم. 2- در آیه بعد قول حضرت یوسف هِیَ
راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی 3- شهادت شاهد وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ که شرحش بیاید 4- قول زلیخا که در چند آیه بعد است الْآنَ حَصْ حَصَ
الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ بعلاوه بعد از اثبات نبوت و شرائط آن بالاخص عصمت خود قرینه عقلیه میشود و
بمنزله قرینه متصله است نمیگذارد ظهور منعقد شود لو سلم که اگر نبود این قرینه ظهور داشت مثل رأیت اسدا یرمی که یرمی قرینه
میشود که مراد از اسد رجل شجاع است نه حیوان مفترس که اگر نبود یرمی ظهور در حیوان مفترس داشت.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 25 ] .... ص : 179
( وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَي الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ ( 25
و مسابقه گرفتند یوسف و زلیخا بباب دار و زلیخا پاره کرد پیراهن یوسف ص: 180
را از عقب و یافتند عزیز مصر شوهر زلیخا را درب خانه، زلیخا سبقت گرفت براي دفع از خود بعزیز گفت نیست جزاي کسی که
اراده کرده که بعیال تو عمل زشتی مرتکب شود مگر زندان یا عذاب دردناك.
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ یوسف میدوید که زودتر درب را باز کند و فرار کند و زلیخا میدوید که نگذارد درب باز شود رسید عقب درب
بیوسف خواست او را عقب کشد که درب باز نشود دست انداخت در گریبان یوسف وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ و پاره کرد زلیخا
پیراهن یوسف را از عقب ولی یوسف درب را باز کرد عزیز مصر رسید وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَي الْبابِ و تعبیر بسیّد براي آنکه صاحب امر
صفحه 107 از 220
و نهی بود بر زلیخا، زلیخا دید آن وضع ناهنجار را عزیز مشاهده کرد براي اینکه از خود دفع کند با اینکه قرائن زیادي بود بر اینکه
اراده سوء از او بوده از اینکه یوسف مقدم بود و زلیخا از عقب معلوم میشود او تعقیب بیوسف داشته دیگر آنکه درب را یوسف باز
کرد اگر یوسف اراده داشت درب را باز نمیکرد دیگر آنکه حال فرار در یوسف مشاهده میشد نه حال اقبال.
قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً ماء نافیه است و باهلک یعنی بزوجتک و سوءا آن عمل شنیع است إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ مگر اینکه او را
زندان ببري أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ او را تأدیب کنی بضرب شدید و عذاب الیم.
[سوره یوسف ( 12 ): آیات 26 تا 27 ] .... ص : 180
قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَ هِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ ( 26 ) وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ
( مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ ( 27
فرمود حضرت یوسف که زلیخا مراوده میکرد مرا از نفس من یعنی او ص: 181
اراده سوء داشت و شهادت داد شاهدي از خویشان زلیخا اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده پس زلیخا راست میگوید و یوسف از
دروغگویان است و اگر پیراهن او از پشت پاره شده پس زلیخا دروغ میگوید و یوسف از راستگویان است.
قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی اگر زلیخا این افتراء را بیوسف نبسته بود حضرت یوسف پرده زلیخا را پاره نمیکرد و او را رسوا نمینمود
لکن براي رفع تهمت از خود ناچار شد حقیقت را اطهار کند وَ شَ هِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها بعضی گفتند آن شاهد طفلی بود در گهواره
سه ماه بود متولد شده بود و پسر خواهر زلیخا بود، و بنحو اعجاز بزبان آمد و شهادت داد و بعضی گفتند رجل حکیمی بود که با
عزیز تکلم میکرد و او پسر عمّ زلیخا بود و لکن چون در شهادت حضور و مشاهده لازم است و آن رجل حکیم که حاضر نبوده
قضایا را مشاهده کند و بسته بود زلیخا ابواب را و خلوت کرده بود خانه و بیوت را و از کجا آن حکیم میدانست که اصلا پیراهن
یوسف پاره شده تا از جلو و پشت آن خبر میدهد و اگر بگویی همان موقع که در باز شد مشاهده کرد که از پیش و پشت آن هم
خبر داشت و این البته بنحو اعجاز بوده خداوند براي حفظ پیغمبر خود آن طفل را بزبان آورد نظیر تکلم سنگ ریزه در کف مبارك
حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و تکلم سوسمار و شهادت برسالت آن حضرت.
اشکال- اگر این بنحو اعجاز بوده نفس شهادت بصدق یوسف کافی بود استدلال لازم نداشت.
جواب- بلی کافی بود لکن براي بیان اینکه عزیز بالحس مشاهده کند گفت إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ که یوسف چون مشاهده
کرد عزیز را از ترس پیراهن خود را پاره کرده فصدقت زلیخا و هو یوسف من الکاذبین و اما إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ چون زلیخا
در عقب یوسف میدوید و یخه یوسف را گرفته پیش میکشیده و یوسف امتناع میکرد پیراهن از عقب پاره شده فکذبت أطیب البیان
فی تفسیر القرآن، ج 7، ص: 182
زلیخا دروغ میگوید وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ و یوسف از راستگویان است، بعلاوه اگر شاهد رجل حکیم بود چون از اهل زلیخا بود و
گفتند پسر عمّ او بوده همچه شهادتی را نمیداد و لو حق را فهمیده باشد بر فرض آنکه متدین بود و کذب از او صادر نمیشده اصلا
شهادت نمیداد غیر از عنایت حق و حفظ او چیزي نبوده.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 28 ] .... ص : 182
( فَلَمَّا رَأي قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ ( 28
پس چون دید عزیز پیراهن یوسف را که پاره شده از پشت گفت این عمل محققا از کید و مکر شما زنها است محققا کید و مکر
شما زنها بزرگ و عظیم است فَلَمَّا رَأي عزیز مصر آمد مشاهده کرد پیراهن یوسف را قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ که از پشت پاره شده فهمید
صفحه 108 از 220
که زلیخا دروغ میگوید و او اراده فحشاء کرده بلکه قرائن حالیه هم بر این قائم است زیرا عزیز عنّین بود و نمیتوانست نزدیک زنان
رود و زلیخا جوان بود و در غایت شهوت و هیچگونه وسیله براي دفع شهوت نداشت و از خانه عزیز هم قدرت بیرون رفتن نداشته و
یک همچه جوانی را بعنوان غلامی در خانه داشت و تصور میکرد که هر چه بگوید او اطاعت میکند.
قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ زیرا کید زنها بیشتر است از مردان و کید و مکر و حیله و تزویر قریب المعنی است و تمام از شئونات نفاق و
دورویی است که ظاهر نحوي جلوه میدهد و باطن بر خلاف آنست و یکی از کیدهاي زلیخا نسبت بیوسف این بود که اظهار محبت
و اشتیاق میکرد و خردلی محبت نداشت فقط دفع شهوت بود زیرا اگر محبت داشت همچه افترایی نمیزد که یوسف را در زندان
بیندازد یا در شکنجه ظلم و اذیت و یکی در حق عزیز که دامن خود را پاك بداند و کمال شوق را بشوهر داشته باشد و یکی بچه
، حیله دفع تهمت از خود کند إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ قضایایی که از مکر و کید زنها در کتب تواریخ أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 7
ص: 183
و قصص نقل میکنند بلکه در عصر حاضر مشاهده میشود از حدّ و حصر خارج است و نقلش در کتب تفاسیر مناسب نیست و بسیار
شرمآور است مخصوصا مکرهایی که عایشه در حق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشت چه در زمان حیات حضرت چه حین
وفات آن حضرت و با صدیقه طاهره و با امیر المؤمنین و حضرت مجتبی و حضرت سیّد الشهداء علیهم السلام داشت حتی با قرآن
چه تصرفاتی میکرد و در جعل اخبار که شاید بتوان گفت که در میان زنهاي دنیا عدیل نداشته.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 29 ] .... ص : 183
( یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ ( 29
گفت عزیز بیوسف صرف نظر کن از این مطلب و بزلیخا گفت تو هم استغفار کن براي این گناه خود بدرستی که تو هستی از
خطاکاران.
نظر به اینکه عزیز مصر عنین بود کانّه غیرت نداشت خطاب بیوسف کرد یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا یعنی چیزي نگیر و اهمیّتی نده و
چشم پوشی کن جایی صحبت نکن و بروز نده.
سپس خطاب بزلیخا کرد و گفت وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ نه با او تشددي کرد و نه مؤاخذه و عقوبتی باو نمود فقط استغفار کن آنهم
معلوم نیست که از خدا طلب مغفرت کند یا از بت یا اینکه خواهش کن از یوسف که بروز ندهد و پردهپوشی کند إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ
الْخاطِئِینَ خطاکاري از تو سر زده تو تقصیر کاري یوسف بیتقصیر است و خطایی از او سر زده و دامنش پاك است.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 30 ] .... ص : 183
( وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَۀِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبا إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ ( 30
ص: 184
و گفتند جماعتی از زنها که در مدینه مصر بودند که زوجه عزیز زلیخا طلب میکند غلام خود را از نفس آن غلام که نزد او رود و
بتحقیق شیفته و عاشق او شده محققا ما میبینیم که او در گمراهی آشکاري است.
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَۀِ تعبیر بنسوه فرمود و نفرمود نساء المدینۀ براي اینکه جمیع زنهاي مدینه نگفته بودند بلکه اطلاعی نداشتند
زنهاي اعیان کشوري و لشگري که با زلیخا رفت و آمد داشتند و معاشرت میکردند و آشنا بودند و خبر پیدا کردند، و تعبیر بقال و
نفرمود قالت براي اینست که فاعلش ظاهر است نه مضمر مثل قوله تعالی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الایۀ
. ممتحنۀ آیه 10 ، و گفتند جائز الوجهین است مثل قوله تعالی وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قصص آیه 8
صفحه 109 از 220
امْرَأَةُ الْعَزِیزِ زلیخا و تعبیر بامرئۀ العزیز اشاره به اینکه شوهر محترمی دارد که از تمام شوهرها محترمتر است با وجود این تُراوِدُ فَتاها
عَنْ نَفْسِهِ تعبیر بفتیها یعنی جوانی که برسم غلامی نزد او بوده و کنعانی بوده و مورد اهمیتی نبوده مع ذلک عاشق او شده و مایل
نفس او شده که با او جمع شود.
قَدْ شَغَفَها حُبا فاعل شغف یوسف است یعنی یوسف او را مشغوف خود کرده یعنی عاشق یوسف شده، و حبّا از روي محبت و از
براي حب درجاتیست تا درجهاي که عقل را زایل نکند متیّم گویند چنانچه در دعاي کمیل دارد
و اجعلنی بحبک متیما
و اگر عقل زایل شد او را عشق گویند که مورث جنون میشود و از اینجا معلوم میشود که این نسبتهایی که بعض اهل منبر و بعض
شعراء بمقام مقدس اولیاء میدهند اشتباه بزرگی است که بگویند حسین علیه السّلام عاشق خدا بود یا عاشق جمال پیغمبر و امثال
اینها العیاذ نسبت جنون است این نوع تعبیر در هیچ خبري نیست بلی عرفاء یک خبر مجعولی گفتند (من عرفنی فقد عشقنی أطیب
البیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص: 185
و من عشقنی فقد عشقته).
إِنَّا لَنَراها فِی ضَ لالٍ مُبِینٍ ما او را در گمراهی آشکارا مشاهده میکنیم کسی که یک شوهري دارد که تمام ماها حسرت میبریم و
بواسطه او بر تمام ماها برتري دارد عاشق یک غلام زر خریدي شده که پستترین زنها اقبال باو نمیکنند چه ضلالت و گمراهی
آشکارتر از این است.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 31 ] .... ص : 185
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ
( أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ ( 31
پس چون شنید مقاله زنها را که در اطراف نزد زنهاي دیگر دارند عیب او و مذمّت او را میکنند و لو در ظاهر در حضور او جرئت
اظهاري ندارند فرستاد آنها را دعوت کرد بضیافت و از براي آنها تکیهگاه قرار داد و بدست هر یک کارد داد براي قطع فواکه و
میوهها و مرکبات و بیوسف امر کرد که بیاید در مجلس آنها براي خدمت و چون چشم آنها بیوسف افتاد بسیار او را بزرگ از حیث
جمال و زیبایی دیدند و گفتند حاش للَّه این بشر نیست این نیست مگر ملک بسیار محترمی و بجاي فواکه دستهاي خود را بریدند و
مات و مبهوت او شدند (دست از ترنج بشناس وانگه ملامتم کن) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ تعبیر بمکر براي این است که شخص مکّار
در ظاهر اظهار محبت و وداد میکند و صورت خوبی جلوه میدهد و در باطن اذیّت میکند و ضرر میزند مثل منافقین که اظهار ایمان
کردند و در زمره مؤمنین داخل ص: 186
شدند و صورت عبادات مثل نماز و روزه و غیر آنها را بجا میآوردند و در باطن اعدي عدوّ دین و مؤمنین بودند و تمام مفاسد که
در اسلام پیش آمد از آنها بود این نسوه هم در ظاهر اظهار محبت و وداد میکردند و در باطن عیب و نقص و مذمت و بدگویی
میکردند و زلیخا چون خبر شد بمکر آنها که بعض مفتنین بگوش او رسانیدند.
أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ فرستاد آنها را بضیافت دعوت کرد که گفتند چهل نفر را دعوت کرد وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَ أً که یکی از تشریفات
مجلس بود که بر هر یک تکیهگاه باصطلاح مختّأ و بالش که باو تکیه دهند مهیّا کرد و از فواکه و مرکبات حضور آنها جلو هر
یک قرار داد مخصوصا ترنج که اترجه گویند و در فواکه و مرکبات بهتر از همه بود هم از حیث رنگ و هم از عطر و هم از حیث
طعم و هم از حیث کبر.
وَ آتَتْ کُلَّ واحِ دَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً که پاره کنند و میل کنند آنها مشغول شدند یک دست کارد و یک دست ترنج و در حال اشتغال
صفحه 110 از 220
آنها بیوسف که در مجلس نبود امر کرده و بر یوسف هم لازم بود بمقتضاي ظاهر غلامی که اطاعت اوامر او را کند وَ قالَتِ اخْرُجْ
عَلَیْهِنَّ همین که حضرت یوسف وارد شد و چشم آنها بجمال زیبا و صورت مثل ماه شب چهارده افتاد.
فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ بسیار بزرگ آمد و چنان از خود بیخود شدند و شیفته جمال یوسفی شدند که هر کدام بتکیه گاه خود افتادند و
بجاي ترنج وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ و مراد نه جدا کردن دست بود بلکه جراحتی بر دست وارد کردند که در السنه میگویند دست خود را
بریدند و حسّ الم آن را نمیکردند وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ در مقام تنزیه پروردگار که خدا چه قدرت نمایی میکند یعنی از فکر بشر و خیال
بیرون است مثل حواشی که برکنار است از متون ص: 187
و شرح آنها را میکند و قدرت الهی برکنار است از تصورات و تخیّلات بشري ما هذا بَشَراً این بشر نیست زیرا در جمیع افراد بشر هر
خوش صورتی بگرد نعل اسب او نمیرسد ان هذا نیست این إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ فرشته و ملک بسیار محترم است چون چنین شدند و
چنین گفتند زبان زلیخا باز شد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 32 ] .... ص : 187
( قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ ( 32
گفت زلیخا پس اینست که شما مرا ملامت میکردید در مورد او هراینه بتحقیق من تعقیب کردم او را از نفسش که نزد من آید پس
او امتناع کرد و خودداري مینمود و هر آینه اگر اجابت نکند آنچه را که من باو امر میکنم هر آینه البته او را زندانی میکنم و هر آینه
میباشد از ذلیلترین ناس.
قالت زلیخا بزنان مصري که دعوت شده بودند فذلک پس اینست الذي آنکه شما در پشت سر من بدگویی میکردید لُمْتُنَّنِی فِیهِ و
مرا ملامت میکردید درباره او گمان کردید یک غلام کنعانی بیش نیست دیدید شما خود را باختید و از هوش رفتید و مات او
شدید و بجاي ترنج دست خود را بریدید من که قوّت نفسم زیادتر از شما است نه خود را باختم و نه غش کردم و دست بریدم یا
اینکه شما بیک نگاه این نحو شدید و این دائما نزد من است من فقط عاشق او شدهام سپس شهادت داد بپاك دامنی یوسف و
خودداري او که گفت وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ من مایل شدم و تعقیب و اصرار دارم که او با من هم بستر شود فَاسْتَعْصَمَ پس او
، خودداري کرد و حفظ نمود که داراي مقام عصمت است که معنی جلوگیري از نفس است. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 7
ص: 188
سپس در مقام تهدید و تخویف یوسف آمد که حضور او بزنهاي مصري گفت وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ و هر آینه اگر آنچه باو امر
میکنم بجا نیاورد و مرا کامران نکند من هم در مقام برمیآیم که او را لَیَسْجُنُنَّهُ هر آینه در زندان بیفتد و زندانی شود وَ لَیَکُوناً مِنَ
الصَّاغِرِینَ و هر آینه او خوار و خفیف شود و بذلّت و خواري بیفتد.
اشکال- همین نحوي که بر یوسف حرام بود نزد زلیخا رود و اجابت خواهش او را کند همین نحو در مجلسی که زنهاي مصري البته
تمام زینت کرده چون در منزل زلیخا مدعوه بودند و رسم زنها است که در اعلا درجه در همچه مجالسی زینت میکنند آمدن
یوسف در مجلس نامحرم حرام است باید وارد نشود.
جواب- اولا اشکال اصعب از این اینکه دائما در خانه با زلیخا بود و او هم نامحرم بود بلکه غالبا خلوت با اجنبیه بود آنهم حرام،
لکن جواب از کل اینها اینکه حضرت یوسف علیه السّلام چون بعنوان غلامی و زر خریدي آن هم تحت فرمان عزیز مصر اگر اراده
میکرد از خانه خارج شود او را در شکنجه میانداختند خود عزیز مصر اگر یک جو غیرت داشت آن وضعی که مشاهده کرده بود
دیگر نمیگذاشت یوسف را نزد زلیخا.
و ثانیا حضرت یوسف علیه السّلام مسلما یک نگاه بصورت زلیخا یا نسوه مدعوه نمیکرد یا با آنها یک کلمه تکلم کرده باشد فقط
صفحه 111 از 220
جمله معاذ اللَّه که تبرئه و شاهد بر این دعوي شهادت نسوه مدینه در آیه 51 قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ و لیکونا تنوین بدل
از نون خفیفه است و لذا بدل بالف شده مثل رجلا که در وقف میگویی رجلا و لیکونا.
ص: 189
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 33 ] .... ص : 189
( قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ ( 33
گفت یوسف پروردگارا زندان را بیشتر دوست دارم از آنچه زنهاي مصري مرا دعوت میکنند باو و اگر تو بر طرف نکنی از من کید
آنها را اصابه میکنم بسوي آنها و میباشم از نادانان.
اشکال- شما شیعیان معتقدین که انبیاء معصوم هستند حتی خیال معصیت در قلوب آنها خطور نمیکند و در اینجا یوسف میگوید وَ
إِلَّا تَصْ رِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ جواب- ما میگوییم معصوم هستند بهمین معنی که میگویی لکن معصوم
اسم مفعول است البته عاصم لازم دارد خداوند عاصم آنها است میگوید اگر عاصمیت تو نباشد اصب الیهنّ هذا اوّلا و ثانیا کلمه و
الّا دلالت ندارد بر اینکه خداوند صرف نمیکند البته خدا در حق معصوم صرف میفرماید و ثالثا دواعی شهوت و مشتهیات نفسانی
در انبیاء و اولیاء فرد اجلی بوده لکن خوف الهی جلوگیر است که گفتند از براي خوف درجاتی است اعلا درجه آن جلوگیري از
کلیه معاصی حتی از خطور در قلب است که معناي عصمت است و از همین جهت یوسف بملک فرمود وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ
لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ آیه 52 تمام حفظ الهی است قالَ رَبِّ ربّی بوده راء ساقط شده کسره بجاي یاء است السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ معنی این نیست
که سجن را دوست میدارم ولی سجن را بیشتر از آن دوست دارم بلکه مراد اینست که در دوران بین محذورین واجب است اقل
محذورش را اختیار کرد مثل اینکه کسی را بخواهند بقتل برسانند و باو بگویند چه نحو تو را بکشیم البته اختیار میکند طریقه اسهل
را و کانّه زلیخا یوسف را مخیر ص: 190
کرده که یا مرتکب آن عمل شود یا زندان رود چنانچه گفت لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ یوسف گفت سجن محبوبتر است نزد
من مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ذکر جمع یدعون دو احتمال میرود یکی آنکه نسوه مدینه چون یوسف را دیدند تمام فریفته شدند و هر کدام
سرّا در خفاي دیگران فرستادند نزد یوسف دعوت کردند براي خود، دیگر آنکه زلیخا بزنها سفارش کرد که یوسف را ملاقات
کنند و راضی کنند که دعوت او را اجابت کند. و جمع بین دو احتمال هم ممکن است زیرا مانع نبود که هم اجابت زلیخا کند و هم
نسوه و مرجع ضمیر الیه همان عمل شنیع است.
وَ إِلَّا تَصْ رِفْ عَنِّی که اگر قدرت تو نباشد که دفع شر آنها را از من بکنی کیدهن که مرا در خانه بجبر و عنف و قهر و غلبه وادار
کنند به اینکه دست و پاي او را ببندند و او را بیندازند و کام خود را بگیرند.
أَصْبُ إِلَیْهِنَّ لکن در زندان دیگر دسترسی بمن ندارند وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ مراد جهل مقابل علم نیست بلکه جهل مقابل عقل
است که سفاهت و حماقت باشد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 34 ] .... ص : 190
( فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ( 34
پس قبول اجابت فرمود از براي او پروردگارش پس صرف فرمود از او کید آنها را بدرستی که خداوند او سمیع الدعا است و دانا
بطرق رفع آنها است بعض مفسرین اشکال کردند که حضرت یوسف که میدانست خداوند او را حفظ میفرماید و کید آنها را دفع
میکند پس براي چه دعا کرد، سپس جواب دادند که ممکن است مصلحت این باشد که پس از دعا صرف شود لکن اشکال و
صفحه 112 از 220
جواب هر دو مخدوش است البته میدانست که خدا او را حفظ میفرماید ولی دعاء ص: 191
یوسف این بود که قلوب آنها را تصرف کند و آنها منصرف شوند خداوند هم دعاء او را مستجاب فرمود فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ به اینکه
آنها بکلی مأیوس شدند و هر چه کید داشتند بکار زدند و اثر نکرد ناامید شدند و دیگر تعقیب نکردند و او از فشار آنها آسوده شد
و لذا زلیخا بعد از یأس در مقام برآمد که او را زندانی کند فَ َ ص رَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ که همان حالت یأس آنها باشد إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ نه
بمعنی سمع که بمعنی علم بمسموعات باشد بلکه بمعنی اجابت است یعنی اثر بر دعاء او بار فرمود که یکی از اسامی او سمیع الدعاء
است و بهمین معنی است سمع اللَّه لمن حمده میگویی فلانی حرف شنواست العلیم طریق اجابت هم میداند که تصرف در قلوب
آنها کند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 35 ] .... ص : 191
( ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ ( 35
پس تصمیم گرفتند بعد از اینکه مشاهده معجزات کردند اینکه او را زندان کنند تا زمانی و مدّتی.
ثُمَّ بَدا لَهُمْ یعنی ظهر لهم یعنی چنین بنظرشان آمد و بنا گذاشتند و مصمّم شدند و تعبیر بلهم مذکرا اینکه عزیز و ملک و خویشان
زلیخا بسعایت زلیخا که بآنها گفت این جوان کنعانی مرا رسوا کرده که در میان اهل مصر اشاعه پیدا کرده که من تمایل باو دارم و
باید این نام ننگ از من برداشته شود و او را حبس کنید تا بگویند تقصیر از طرف او بوده که بحبس افتاده، و فاعل بدا محذوف
است که سجن باشد که دلالت میکند بر او کلمه لیسجننه آنها تصمیم حبس گرفتند مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ مثل شهادت شاهد از اهل
زلیخا که آن طفل باشد و مثل قدّ قمیص یوسف از پشت و مثل قطع نسوه ایادي خود را بجاي ترنج که تمام دلالت بر پاکی یوسف
و صدق آن داشت مع ذلک لَیَسْجُنُنَّهُ او را زندانی کنند و ممکن ص: 192
است نظر عزیز این باشد که دیگر زلیخا و سایر نساء نتوانند با او تماس گیرند در حبس باشد الی حین بعضی گفتند هفت سال حکم
حبس او درآمد بعضی گفتند تا زمانی که این اشاعه و این قضیه مغفول عنها شود و از نظر مردم برود و بعضی گفتند الی حین موت
که حبس ابد باشد لکن ظاهر اینست که تا مدتی که صلاح بدانیم و نظرمان اقتضاء کند که برخورد آنها هم فعلا معلوم نبود تا چه
حد او را بردند زندان
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 36 ] .... ص : 192
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ
( إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ( 36
و داخل شد با یوسف در زندان دو جوان یا دو غلام گفت یکی از آن دو بدرستی که من دیدم در خواب که میفشردم شراب را و
دیگري گفت بدرستی که من دیدم که روي سر نان حمل داشتم طیور آمدند و نانها را خوردند خبر بده ما را بعاقبت این کار و
تعبیر این خوابها بدرستی که ما تو را از نیکوکاران میبینیم وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ فتی جوان را میگویند چنانچه میفرماید سَمِعْنا فَتًی
یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ انبیاء آیه 61 ، و اطلاق بر غلام یعنی عبد هم میشود و فتاة هم بر زن جوان و بر اماء میشود و گفتند در
حدیث دارد که
(لا تقولن احدکم عبدي و امتی و لکن فتاي و فتاتی)
و میفرماید وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً نور آیه 33 . یعنی امائکم چنان که غلام هم دو معنی دارد بمعنی جوان
وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ واقعه 17 ، دهر 19 ، و حضرت ابی عبد اللَّه عرض کرد در مناجات با خدا
صفحه 113 از 220
(قد برز علیهم غلاما اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک)
و بمعنی عبد هم اطلاق شده. ص: 193
باري ممکن است مراد دو مملوك ملک باشند یکی مأمور بطعام ملک و دیگري مأمور شراب او و وجه دخول آنها در سجن گفتند
که ملک احتمال داد که آنکه مأمور بطعام بود زهر در طعام زده و آنکه مأمور شراب بوده او را اعانت کرده سپس کشف شد که
مأمور بطعام زهر داخل در طعام کرده او را بدار زدند و مأمور شراب بیتقصیر بوده او را بر کار خود مقرر کردند، و ممکن است
این دو جوان بودند در دستگاه ملک مشغول باین دو شغل بودند.
قالَ أَحَدُهُما آنکه مأمور شراب بود إِنِّی أَرانِی أَعْصِ رُ خَمْراً یعنی انگور میفشردم که براي ملک یا آب انگور ببرم که اطلاق خمر بر
او میشود یا شراب کنم براي ملک.
وَ قالَ الْآخَرُ آنکه مأمور بطعام بوده إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً که طعام براي ملک میبردم تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ طیور خوردند از آن
خبزها نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ تأویل مآل کار و عاقبت و پیش آمد میان دو رؤیا چیست که تعبیر بتعبیر میکنند و از کجا فهمیدند که حضرت
یوسف عالم بتأویل است شاید خود حضرت یوسف [ع قبلا فرموده باشد که من علم بتأویل خواب دارم یا آنکه آنها از جلالت و
حسن اعمال او استکشاف کرده بودند بقرینه إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ که گفتند حضرتش بزندانیها احسان و محبت میکرد از طعام
خود بآنها میداد، اگر جاي آنها تنگ بود توسعه میداد، آنها را نصیحت میکرد، با آنها خوش سلوکی مینمود، دلداري میداد، امر
بصبر میفرمود، دیدن آنها میرفت.
ص: 194
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 37 ] .... ص : 194
قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّۀَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ
( هُمْ کافِرُونَ ( 37
فرمود نمیآید شما را طعامی که ارتزاق کنید مگر آنکه شما را خبر دهم بتأویل آن پیش از اینکه بیاید براي شما طعام شما و این
دانش از اموري است که پروردگار من بمن تعلیم فرموده محققا من ترك کردهام طریقه قومی را که ایمان بخدا ندارند و آنها
بآخرت و قیامت آنها کافر هستند.
قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ حضرت یوسف نظر به اینکه کراهت داشت از بیان تعبیر خواب آنها چون براي آن صاحب خبر بد بود و
بدش میآمد لذا در مقام دیگري با آنها صحبت فرمود ابتداء در مقام اثبات نبوت خود و اقامه معجزه بر صدق دعواي خود برآمد
فرمود که نمیآید شما را طعامی که از منازل خود اهل بیت شما براي شما میآورند که بخورید إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ ضمیر تأویله بطعام
برمیگردد یعنی از صفت آن طعام و چیست و چه مقدار است و چه نحوه است شما را خبر میدهم که بدانید آنچه میگویم صدق
است و حق است چنانچه حضرت عیسی [ع هم یکی از معجزات خود را همین قرار داد فرمود وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی
. بُیُوتِکُمْ آل عمران آیه 43
قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما بعد از آنی که بیان اوصاف طعام آنها را فرمود و پس از آوردن طعام مشاهده کردند کانّه سؤال کردند یا جاي
سؤال بود که بگویند این علم را از کجا آموختی لذا در جواب آنها فرمود ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی این علم از افاضات پروردگار من
است چه بطریق وحی و چه بافاضه بقلب که از خصایص نبوت است چنانچه میفرماید وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ
وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ شوري آیه 53 ، جاي سؤال دیگري ص: 195
است که رسیدن باین مقام سببش چیست چه کردهاي که باین مقام رسیدهاي.
صفحه 114 از 220
جواب- إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّۀَ قَوْمٍ یعنی طریقه کسانی که لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ یا طبیعی صرف هستند و منکر وجود حق یا مشرك هستند و منکر
توحید حق یا خدا را بصفات ربوبی نشناختند که شامل جمیع ارباب ضلال میشود.
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ گذشت تکرار کلمه هم براي تأکید است چنانچه در السنه میگویند آنها خود آنها چنین کردند و کافر
بآخرت هم چند طائفه هستند منکر اصل معاد یا منکر معاد جسمانی یا معاد روحانی یا منکر خلود یا صفات ضروري آخرت مثل
حساب، نامه عمل، صراط، شفاعت، جنّۀ، نار و امثال اینها
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 38 ] .... ص : 195
وَ اتَّبَعْتُ مِلَّۀَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ
( النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ ( 38
و متابعت میکنم طریقه پدران خود را که نامشان ابراهیم و اسحق و یعقوب است نیست از براي ما اینکه شرك بیاوریم بخدا از هیچ
قسمتی و این فضل الهیست بر ما و بر عموم ناس و لکن اکثر ناس شکرگزار نیستند.
وَ اتَّبَعْتُ مِلَّۀَ آبائِی کانه جواب از سؤال دیگري است که ترك کردهاي طریقه قومی را که ایمان بخدا و آخرت ندارند پس چه
طریقه اتخاذ کردهاي جواب متابعت میکنم طریقه پدران خود را که تمام آنها پیغمبران بودند و آنها إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ
هستند حضرت ابراهیم دو وصی داشت هر دو از انبیاء بودند یکی اسمعیل بر بنی اسمعیل و شریعتش باقی بود تا زمان پیغمبر اسلام
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آن حضرت هم مأمور شد که متابعت ملّۀ ابراهیم [ع را بکند ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّۀَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ نحل آیه 124 ، و اوصیاء ص: 196
ابراهیم [ع دوازده بودند که آخري آنها حضرت ابی طالب [ع بود و دیگري اسحق و پس از اسحق یعقوب و پس از یعقوب یوسف
و هکذا شعیب تا زمان موسی علیهم السلام و حضرت یوسف چون از بنی اسرائیل بود بآن طریقه بود.
ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ اول دعوت انبیاء دعوت بتوحید بوده و از ابتداء عمر تا انتهاء لم یشرکوا و لم یکفروا باللّه طرفۀ عین و
همچنین اوصیاء آنها و از این بیان تکلیف خلفاء سگانه و معویه معلوم میشود من شیئی در هیچ قسمتی نه شرك ذاتی نه صفاتی نه
افعالی نه عبادتی و نه نظري.
ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا که مقام نبوّت و رسالت بما عنایت فرموده و علی الناس که خداوند انبیاء را فرستاد براي هدایت بشر بلکه
جنّ و انس که در باب نبوّت عامّه مفصلا بیان کردهایم که اصلا خلقت بشر براي منافع دنیوي نیست چون مخلوط ببلیات است و
تحصیلش مشتمل بر زحمتهاي زیادي است و دوام و بقاء و ثبات هم ندارد بلکه بر نعم اخروي است که خالی از بلاء و زحمت است
و ابد الاباد باقی است و راه وصلۀ بآن مربوط بهدایت و ارشاد و تکمیل ایمان و تزکیه نفوس بکمالات نفسانیه و اخلاق فاضله و
اتیان باعمال صالحه و ترك معاصی و افعال قبیحه و ازاله اخلاق رذیله است و این منوط بارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام
است و این تفضل بزرگی است بر تمام افراد لکن این بشر خیره سر بواسطه هواهاي نفسانی و شهوت رانی و حبّ دنیاي پست و
متابعت شیطان انسی و جنّی و ارباب ضلال قدر این نعمت عظمی را نداشتند و عذاب آخرت را بر خود خریدند.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ در تمام دوران اهل حق بسیار قلیل بودند و اکثریت با اهل باطل بود چون طریق حق یک طریق است
و طرق باطله از هزار متجاوز است.
ص: 197
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 39 ] .... ص : 197
صفحه 115 از 220
( یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ( 39
اي دو نفر که با من در سجن مصاحبت کردید آیا این آلهه که شما میپرستید و آنها را ربّ و پروردگار خود میدانید که بتهاي
متفرّقه هستند بهتر است پرستش آنها یا خداوند متعال یکتا که قدرتش و قهرش بر تمام امور تعلق گرفته یا صاحِبَیِ السِّجْنِ فتیانی که
با او در سجن رفتند و هر کدام خواب دیدند و از او تأویل و تعبیر خواستند أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ استفهام تقریري است و اقامه حجت و
دلیل است و ارباب جمع ربّ بمعنی مربّی که بفارسی پروردگار مینامیم یعنی پرورش دهنده و مراد از اصنام آنها است که یا از
چوب تراشیده یا از سنگ و مصنوع خود آنها است چگونه تربیت میکنند و پرورش میدهند و قدرت بر دفع ضرر از خود ندارند اگر
آنها را بسوزانند یا رضاض کنند چنانچه ابراهیم کرد و اینها متفرق هستند هیچ کدام خبر از دیگري ندارند و لو پهلوي یکدیگر
نصب شده باشند و هر کدام غیر دیگري است و از هم جدا هستند یا متماثلین این بت چوبی با آن بت چوبی یا متضادین بت چوبی
با بت سنگی یا متخالفین در شکل و صورت کوچک و بزرگ و مقدار کمّا و کیفا (خبر) بل لا خیر فیها اصلا لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ
ضَ  را وَ لا نَفْعاً وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً.
ام اللَّه (الذات المستجمع لجمیع الکمالات المنزّه عن جمیع النواقص و العیوب) الواحد بالوحدة الذاتیۀ و الصفاتیۀ و الفعلیه و العبادتیۀ
و النظریۀ) که مکرر گفتهایم که مراتب توحید پنج مرتبه است: توحید ذاتی، صفاتی افعالی، عبادتی، نظري.
القهار یعنی قاهر بر جمیع ممکنات و مخلوقات و غالب بر همه آنها و تمام مقهور و مغلوب تحت قدرت او هستند البته هر عاقلی
بالبداهه که احتیاج به اقامه دلیل هم نیست حکم میکند که عبادت و پرستش مخصوص بذات مقدّس او است أطیب البیان فی تفسیر
القرآن، ج 7، ص: 198
(ا لغیرك من الظهور ما لیس لک عمیت عین لا تراك)
در دعاء عرفه سیّد الشهداء بعلاوه ادله بر وجود حق و وحدانیت او بجمیع اقسام خمسه توحید ذات و صفات و افعال و عبادت و نظر
او بسیار است و آثار قدرت و علم و حکمت او در جمیع موجودات است
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتري است معرفت کردگار
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 40 ] .... ص : 198
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ
( الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ( 40
عبادت نمیکنید شما بتپرستان مگر یک اسمایی که هیچگونه معنی و حقیقت ندارد که خود شما این اسماء را اختراع کردهاید و
پدران شما اسم گذاردهاید و حال آنکه هیچ پیغمبري از جانب الهی دلیلی و حجتی بر شما نازل نفرموده نیست حکمی مگر مختص
بخدا است و او چنین حکم فرمود که عبادت نکنید مگر ذات مقدس او را اینست دین پابرجا و لکن اکثر ناس نمیدانند.
ما تَعْبُدُونَ روي سخن با همان دو نفر صاحبی السجن است لکن مخاطب جمیع مشرکین هستند لذا بلفظ جمع فرمود ما تَعْبُدُونَ.
إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها اسم آلهه و ارباب روي آن بتها گذاردهاند و آنها را خدایان خود نامیدهاند و حال آنکه نه الوهیت دارند و
ربوبیت نه خالقند و نه رازق، نه نافعند و نه ضارّ، نه محیی و نه ممیت، نه علیم و نه قدیر، نه عطاء و منعی دارند و نه رضا و سختی،
یک جمادي بیش نیستند.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ شما و آباء و اجداد شما از زمان نوح این بتها را باغواء شیطان پرستش کردید و آنها را آلهه خود قرار دادید و حال
آنکه ما أَنْزَلَ اللَّهُ ص: 199
بِها مِنْ سُلْطانٍ
صفحه 116 از 220
سلطان دلیل و حجّت است و باید اجازه و دستور و امریه از جانب خدا داشته باشید بر پرستش آنها و این هم باید بتوسط انبیاء
خداوند انزال فرماید و احدي از انبیاء دعوت بشرك نکرده بلکه اولین دعوت آنها امر بتوحید بوده إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ بسلیقه و هواي
نفسانی و دعوت شیطانی و تخیّلات موهومه و استحسانات و قیاسات حکم نمیتوان کرد و این جمله ردّ بر عامه عمیاء است که نوع
احکام را بقیاسات و استحسانات و ظنون غیر معتبره و اولویۀ ظنیه عمل میکنند چون دست آنها از اخبار آل اطهار کوتاه است و حال
آنکه قیاس محق دین میکند چنانچه خبر ابان تصریح فرموده پس از اینکه سؤال کرد از آن حضرت که اگر قطع یک انگشت مرأة
نمود دیه آن چقدر است فرمود صد دینار، اگر دو انگشت دویست دینار، اگر سه انگشت سیصد دینار، اگر چهار انگشت فرمود
دویست دینار، تعجب کرد سه انگشت سیصد چهار انگشت دویست حضرت فرمود قیاس در دین نباید کرد
(اذا قیست محق الدین)
پس از آن سرّ آن را بیان فرمود که
(انّ المرأة تعاقل الرجل الی ثلث الدیۀ فاذا بلغ الثلث رجع الی النصف).
اینجا هم حضرت یوسف [ع فرمود خداوند حکم بشرك نکرده بلکه (امر أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ) که اصل و پایه دین توحید است و بقیه
عقائد از شئونات توحید است.
ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ دین حق ثابت پا برجا همین توحید است با مراعات جمیع شرائط آن که حضرت رضا علیه السّلام در نیشابور بعد
از اینکه فرمود
(کلمۀ لا اله الّا اللَّه حصنی من قالها دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن من عذابی)
سکوتی فرمود و گفت
(بشرطها و انا من شروطها).
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ یا جاهل بسیط هستند یا جاهل مرکّب که خیال میکنند عالم هستند.
ص: 200
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 41 ] .... ص : 200
( یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِي فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ ( 41
اي دو هم ورود من در زندان اما یکی از شما نجات پیدا میکند و ساقی شراب ملک میشود و اما دیگري بدار میرود و پرندگان مغز
سر او را میخورند گذشت و ثابت و محقق شد و تغییر پذیر نیست آنچه را که از من استفتاء میکردید یا صاحِبَیِ السِّجْنِ تنبیه- این دو
نفر که با یوسف در سجن رفتند مشرك بودند چنانچه در آیات قبل صراحت دارد و مکرر حضرت یوسف بآنها اطلاق صاحب
کرده پس عامه عمیی چه میگویند در فضیلت ابی بکر که اعظم دلیل آنها اطلاق صاحب شده إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ برائه آیه 40 ، بناء
علی هذا اگر بگوئیم ابی بکر مشرك بوده باطنا و منافق بوده ظاهرا مانعی ندارد که مقابل قبرش میایستند و میگویند (السّلام علیک
یا صاحب رسول اللَّه) در مقابل این سلام میگوییم (لعنۀ للَّه علیک یا صاحب رسول اللَّه).
أَمَّا أَحَ دُکُما مراد آن ساقی است که گفتند خواب دیده بود که سه خوشه انگور میفشرد که سه روز در حبس میمانی و روز چهارم
بیرون میآورند تو را و میروي ساقی ملک میشوي فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً و اطلاق رب بر ملک بواسطه آنکه مالک او بوده مثل ربّ الدار و
ربّ الصنیعۀ.
وَ أَمَّا الْآخَرُ آن صاحب طعام باشد فَیُصْ لَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ پس از سه روز در حبس روز چهارم بالاي دار است چون این را
شنید گفت دروغ گفتم همچه خوابی ندیده بودم ملعبه میکردم حضرت یوسف علیه السّلام فرمود قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِي فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ که
صفحه 117 از 220
این خبر ظاهرا از جهت وحی بوده که اینکه گفتم تغییر پذیر نیست.
ص: 201
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 42 ] .... ص : 201
( وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ ( 42
و فرمود یوسف بآن کسی که نجات پیدا کرد از آن دو نفر یاد کن مرا نزد سیّد خود ملک پس فراموش کرد او را شیطان یاد نزد
سیّدش را پس ماند یوسف در زندان چند سالی.
مسئلۀ مشکلۀ- و آن اینست که در تفسیر این آیه از نظر مفسرین و اخبار مختلف است و ما ابتداء بهر طریق تفسیر میکنیم و سپس
حق در مقام را بیان میکنیم وَ قالَ یوسف لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا که ساقی باشد و ظن در اینجا بمعنی یقین است مثل آیه شریفه إِنِّی
ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ حاقه آیه 20 ، اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ به اینکه یوسف بیگناه و بیتقصیر گرفتار حبس شده و بخواه که مرا
نجات دهد و بیرون آورد.
فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ بعض مفسرین گفتند ضمیر انسیه و ضمیر ربّه بیوسف برمیگردد یعنی شیطان یوسف را از ذکر پروردگارش
غافل کرد که توجه بخدا نکرد در خلاصی از حبس و توجه بمخلوق کرد و همین سبب شد که فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْ عَ سِنِینَ و
اخباري بر طبق این تفسیر ذکر کردهاند از حضرت زین العابدین و از حضرت صادق علیهما السّلام و از حضرت رسول اکرم صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم و از حضرت مجتبی علیه السّلام حتی اینکه جبرئیل [ع آمد یوسف کی تو را خوش صورتترین خلق قرار
داده، کی محبت تو را در قلب پدرت انداخت، کی تو را از قتل نجات داد، کی تو را از چاه بیرون آورد، کی تو را از کید زنها
خلاص کرد تمام را بگفت خدا پس چرا از خدا نخواستی و توجه بمخلوق کردي باید در حبس بمانی، یوسف [ع بسیار گریه کرد
که او را یکی از گریه کنندگان ص: 202
عالم شمردند آدم، نوح، یعقوب، یوسف، صدیقه طاهره و زین العابدین علیهم السّلام که اهل زندان از گریه او بتنگ آمدند تا آنکه
جبرئیل آمد دعائی تعلیم او کرد موجب خلاصی او شد این یک نحو تفسیر.
و اما نحو دیگر آنکه ضمیر انسیه و ضمیر ربّه بساقی برمیگردد که او فراموش کرد ذکر یوسف را نزد ملک که سیّد او بود و این
باعث شد که چند سال در زندان ماند و اینکه یوسف خطایی نکرد پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم از اصحاب طلب
نصرت میکرد ائمه اطهار [ع هم حتی از دشمن طلب میکردند و مؤمن اگر در شدّت باشد و طریقی براي تخلص داشته باشد اقدام
کند تقصیري نکرده و تحقیق اینکه حضرت یوسف [ع خود از خداي خود طلب حبس کرد براي نجات از دعوت زنها گفت رَبِّ
السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ و موقعی که این فرمایش را بساقی کرد سه روز بیشتر از حبس نگذشته بود و باید طوري شود
که این قضیه زلیخا و یوسف متروك شود و از نظرها بیرون رود البته اگر صبر کرده بود و اظهاري نکرده بود بهتر بود لکن اظهارش
هم خطا و تقصیري نبود و بعبارت اخري یک ترك اولی بیش نبود و گریه یوسف بر همین ترك اولی بوده چنانچه گریه آدم هم از
این جهت بوده و باین جمع بین اخبار میشود و تفسیر دوم که ضمیر فانسیه و ذکر ربه راجع بساقی است نه بیوسف بلکه شاهد بر این
در دو آیه بعد که میفرماید وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّۀٍ اینکه نسیان او بوده و در این موقع متذکر شده و مراد از بضع چند سال است که گفتند
از سه تا نه اطلاق بضع میشود و مشهور اینکه یوسف هفت سال در زندان بود تا ملک آن خواب را دید که میفرماید:
ص: 203
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 43 ] .... ص : 203
صفحه 118 از 220
وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَري سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیايَ إِنْ
( کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ ( 43
و گفت ملک مصر که من در خواب دیدم هفت گاو فربه که آنها را خوردند هفت گاو لاغر و نیز دیدم هفت خوشه سبز و هفت
خوشه خشکیده اي گروه درباریان فتوي دهید و مرا مطلع کنید در این خواب من که تعبیر آن چیست اگر هستید عالم بتعبیر خواب.
وَ قالَ الْمَلِکُ که ولید بن ریان بود از فراعنه سلطان مصر إِنِّی أَري من محققا در خواب دیدم که گفتند رؤیا دو قسم است رؤیاي
صادقه تعبیر دارد و علم تعبیر علمی است موهبت الهی و اسباب ظاهریه هم دارد و رؤیاي کاذبه که خواب شیطانی است مقابل
صادقه که رحمتیست و آن تعبیر ندارد شیطان براي اضطراب خاطر بنظر میآورد و بسا مخلوط هم هست یک جزء رحمانی و یک
جزء شیطانی چنانچه نقل کردند که یک نفر از اصحاب حضرت صادق علیه السّلام گفت من عادت داشتم که در تعقیب هر نمازي
لعن بشیخین میکردم یک شب جمعه در رؤیا دیدم دو نفر آمدند و دو جنازه از قبر در جوار حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم بیرون کردند و شیشه سرخی داشتند و بتوسط خلال در اطراف گردن آن دو کشیدند و در جاي خود گذاردند و رفتند آمدم
درب مسجد پیر مردي را دیدم بمن گفت مشاهده کردي گفتم آري گفت آن دو نفر ملک بودند و آن دو جنازه شیخین بودند و
آن شیشه خلوق بهشت است شبهاي جمعه میآیند آنها را معطر میکنند و میروند صبح دیگر نتوانستم لعن کنم شرفیاب خدمت
حضرت صادق [ع شدم فرمود یک قسمت این رؤیا صادق از دو ملک و شیخین و اما آن پیر مرد شیطان بود و آن أطیب البیان فی
تفسیر القرآن، ج 7، ص: 204
شیشه خونهاي ناحق بود که در آن هفته ریخته میشود گردن این دو بار میشود نه خلوق بهشتی.
سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ که عبارت از هفت سال وفور نعمت است یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ هفت سال که در مضیقه میافتند و میخورند آنچه
ذخیره کرده بودند وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْ رٍ که در هفت سال اول بارانهاي نافع میآید و کشت و زراعت زیادي میکنند و اخر یابسات
هفت سال خشک سالی میشود.
یا أَیُّهَا الْمَلَأُ یا خطاب بمعبرین یا درباریان یا اشراف و بزرگان و دانشمندان أَفْتُونِی فِی رُءْیايَ بیان کنید و نظر دهید در تعبیر این رؤیا
إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ اگر تعبیر رؤیا میدانید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 44 ] .... ص : 204
( قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ ( 44
گفتند این خوابهاي پریشان است و ما بتأویل این نوع خوابها نیستیم بدانایان قالوا آن ملاء که ملک بآنها خطاب کرد در جواب او
گفتند اضغاث احلام ضغث عبارت از یک کف حشیش مختلط رطب و یابس است چنانچه در ایّوب میفرماید وَ خُذْ بِیَدِكَ ضِ غْثاً
فَاضْرِبْ بِهِ ص آیه 43 ، چون قسم یاد کرده بود که عیالش اگر گیسش بریده صد تازیانه بزند و چون او معصیت نکرده بود براي
اینکه حنث قسم نشود این دستور آمد و در حق حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم گفتند که مجنونی زنا کرده بود
حضرت این نوع تأدیب فرمود، و تعبیر باضغاث احلام خوابهاي مختلط پریشان بیمعنی و بیحقیقت چنانچه کفار و مشرکین در
. فرمایشات حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم همین تشبیه را کردند بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ انبیاء آیه 5
وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ الف و لام الاحلام عهد ذکري است یعنی این ص: 205
نوع احلام که حقیقت و مغز ندارد مثل یک دسته حشیش مختلط است.
بعاملین نه اینکه مراد آنها این باشد که ما تعبیر خواب نمیدانیم بلکه مراد اینست که این نوع خوابها تعبیر ندارد و لکن در واقع چون
درك نکردند و چنین توهمی کردند در حضور ملک اظهار عجز کردند که نمیدانیم.
صفحه 119 از 220
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 45 ] .... ص : 205
( وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّۀٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ ( 45
و گفت آن ساقی که نجات پیدا کرده بود از آن دو نفر که با یوسف زندان رفته بودند و متذکر خواب خود و سفارش یوسف شده
بعد از این مدت مدید من شما را خبر میدهم بتأویل و تعبیر این خواب مرا بفرستید نزد عالم بتأویل آن وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما چون
براي ملک شرح خواب خود و خواب رفیقش را بیان کرد و تأویل و تعبیر یوسف را گفت و اینکه طابق النعل بالنعل واقع شده و
خبرهایی که یوسف از طریق وحی بآنها داده بود و مواعظ و نصایحی که بآنها کرده بود ملک را بسیار خوش آمد.
وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّۀٍ اذتکر بود ذال ادغام در تا و قلب بدال شده چنانچه میفرماید فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ قمر آیه 15 و 22 و 32 و 40 ، بمعنی
متذکر، و مراد از امّۀ مدّت است یعنی پس از مدت هفت سال متذکر شد و یادش آمد از خواب خود و رفیقش و تعبیر یوسف.
أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ یعنی میدانم و میشناسم کسی را که عالم بتأویل خواب هست از او سؤال میکنم اگر ملک اجازه دهد و مرا مأمور
این کار کند.
فارسلون فارسلونی بوده یاء ساقط شده، ملک او را ارسال کرد و رفت در زندان خدمت حضرت مشرف شد و گفت
ص: 206
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 46 ] .... ص : 206
یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ لَعَلَّهُمْ
( یَعْلَمُونَ ( 46
حضرت یوسف اي آنکه فرمایشات تو همه صدق است و بسیار راستگویی بیان فرما در تعبیر هفت گاو فربه که آنها را خوردند
هفت گاو لاغر ضعیف و هفت خوشه گندم سبز و هفت خوشه دیگر خشکیده تا من برگردم نزد مردم تا اینکه آنها عالم بتعبیر آن
شوند.
یوسف خطاب است و حرف ندا ساقط شده یا یوسف بوده ظاهرا.
ایّها الصدیق صدیق مطلق کسی را گویند که در هر حالی صادق باشد و اقسام صدق بسیار است: صدق در کلام که تمام فرمایشات
او مطابق با واقع و حقیقت باشد بخلاف کذب که بر خلاف واقع است و قول به اینکه صدق مطابق با عقیده است و لو بر خلاف
واقع باشد و کذب بر خلاف عقیده و لو مطابق با واقع باشد غلط و اشتباه است بلی در مسئله صوم و در باب معصیت که کذب بر
خدا و رسول و امام گناه کبیره است و مبطل صوم دائر مدار عقیده است یعنی اگر دروغ گفت ولی اعتقاد بصدق داشت معصیت
نکرده و صوم آن صحیح است و اگر راست باشد ولی معتقد بکذب یا شاك در صدق و کذب هم گناه کرده بنا بر حرمت تجري و
هم صومش باطل است.
. و صدق در عهد و وعد چنانچه در حق اسماعیل میفرماید إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ مریم آیه 55
و صدق در اعتقاد که منافق نباشند یعنی باطنش مطابق با ظاهر باشد چه در عقائد که در حق منافقین میفرماید وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ
الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ و چه در اخلاق اظهار صفت حمیده کند مثل عدالت، سخاوت، تواضع، محبت و غیر اینها أطیب البیان فی تفسیر
القرآن، ج 7، ص: 207
و باطنا بر خلاف باشد، و چه در عبادات و اعمال که مرائی باشد بالجمله صدّیق مطلق کسی را گویند که در جمیع مراحل صادق
باشد و از باب اینکه (بر عکس نهند نام زنگی کافور) ابا بکر را صدیق گفتند و حال آنکه از القاب مختصّه بعلیّ علیه السّلام است
صفحه 120 از 220
در زیارتش میخوانی
(السّلام علیک ایّها الصدیق الاکبر و الفاروق الاعظم)
أَفْتِنا یعنی تعبیر فرما و تأویل نما فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ که در عالم رؤیا دیده شده یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ که سمان مأکول عجاف
شدند.
وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ که آنهم در رؤیا دیده شده وَ أُخَرَ یابِساتٍ یعنی سبع سنبلات یابسات که آن سبع خضر مغلوب آن سبع یابسات
شدند و از بین رفتند لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ که مرا فرستادهاند از شما جواب بگیرم و بآنها مراجعه کنم لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ تا آنها از این
تأویل و تعبیر مطلع شوند و اگر وظیفهاي دارند عمل کنند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیات 47 تا 49 ] .... ص : 207
قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ ( 47 ) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ
( لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ( 48 ) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ ( 49
فرمود یوسف کشت میکنید هفت سال بر سبیل عادت و دأبی که دارید پس آنچه حصاد کردید بگذارید در خوشه که فاسد نشود
مگر قلیلی که در سال میخورید پس از این هفت سال هفت سال دیگر میآید که بسیار سخت و شدید خشکسالی میشود و آنچه را
که ذخیره کردهاید مصرف میکنید مگر قلیلی که نگاه میدارید ص: 208
پس از آن سال میآید که بارانهاي نافع زیادي نازل میشود و کشت و زرع بسیاري و اشجار و فواکه زیادي دست میآید و مردم از
قحطی نجات پیدا میکنند.
قالَ تَزْرَعُونَ بمعنی امر است یعنی زراعت بکنید سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً یعنی متوالیۀ بجد و جهد که مسامحه در امر زراعت نشود و توهم
نکنید که بمقدار کفایت سال کشت کنید هر چه میتوانید کشت کنید.
فَما حَ َ ص دْتُمْ و آنچه از حاصل دست آوردید آنها را از سنبل خارج نکنید که نتوانید نگاه داري کنید چون بآفت سوس و فساد
نزدیک است و اگر در خوشه بماند هر چه نگاه دارید محفوظ میماند فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ بلی بقدر احتیاج سالیانه خود بردارید و
مصرف کنید إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ آنهم با کمال ملاحظه که زیادهروي نشود.
و پس از این هفت سال ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ که خشکسالی میشود و حاصل عمل نمیآید و اشجار میوه نمیدهد و بسیار
بر مردم سخت و دشوار میشود یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ در این هفت سال باید هر سالی بقدر لزوم و احتیاج بردارید که در این هفت
سال قحط آنچه در آن هفت سال قبل ذخیره کردهاید مصرف میشود، و تعبیر به اینکه این هفت سال قحط آن هفت گاو عجاف
است و آن هفت سنبله یابس میخورند آن هفت سال قبل را که هفت گاو سمان و هفت سنبله خضر بودند مگر مقدار قلیلی که
احتیاطا ذخیره کردهاید إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ تا اینجا تعبیر خواب ملک تمام شد.
پس از این از طریق وحی که دلیل بر رسالت و نبوت او است خبر میدهد میفرماید ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ بعد از این چهارده سال که
در هفت سال بوده سال پانزدهم عام سال بسیار خوشی میآید فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ ممکن است مراد غیث باشد که باران نافعی براي ناس
میآید حاصل بسیار دست میآورند ص: 209
و فواکه و میوهجات زیاد میشود و اشجار سبز و خرّم و بثمر میرسد و ممکن است بمعناي غوث باشد که پناهگاه مردم است که مردم
راحت میشوند و از فشار قحطی نجات پیدا میکنند و اضطراب و توحش و تشتت خیال آنها برطرف میشود وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ مثل انگور
و انار و سایر فواکه که آب میگیرند و فشار میدهند که از کثرت فواکه آب گیري میکنند پس از این فرمایشات آن شخص ساقی
آمد نزد ملک و اجزاء او و آن کسانی که از آنها تعبیر خواسته بود و گفتند اضغاث احلام است و فرمایشات یوسف را تماما بر آنها
صفحه 121 از 220
بیان کرد ملک را بسیار خوش آمد و او را طلبید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 50 ] .... ص : 209
( وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ ( 50
و گفت ملک بیاورید از سجن نزد من بیوسف یعنی یوسف را بیاورید نزد من پس چون که آمد رسول ملک نزد یوسف که ملک
تو را خواسته گفت برگرد نزد آقاي خود ملک پس از او سؤال کن که چه بود شأن زنهایی که قطع کردند دستهاي خود را بدرستی
که پروردگار من بکید آنها عالم است.
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ که او را از حبس نجات دهید سزاوار نیست همچه دانشمندي در حبس باشد و بیاورید نزد من که در دربار
سلطنتی باو کمال احتیاج را داریم.
فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ فرستاده ملک آمد نزد یوسف بگمان اینکه بشارتی آورده و بفوریت یوسف از حبس خارج میشود لکن حضرت
یوسف براي آن تهمت که باو زده بودند بیرون نیامد تا آنکه بر شما معلوم شود که مجرد تهمت بوده أطیب البیان فی تفسیر القرآن،
ج 7، ص: 210
و دامن یوسف پاك بوده.
قالَ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ برگرد برو نزد سید خود ملک تا رفع تهمت از من نشود من از حبس بیرون نخواهم آمد.
فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ اسم زلیخا را نبرد با اینکه انسب بود چون او تهمت زده بود براي احترام عزیز که نخست
وزیر ملک بود رسول برگشت و پیغام یوسف را داد، از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کردهاند که فرمود تعجب
میکنم از صبر و کرم یوسف موقعی که آمدند و سؤال تعبیر خواب ملک را کردند نفرمود تا من از حبس خارج نشوم تعبیر نمیکنم
و موقعی که آمدند او را از حبس خارج کنند بیرون نیامد تا رفع تهمت از او بشود.
إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ خداي من میداند مکر و حیله آنها را که مرا بیگناه هفت سال گرفتار حبس و زندان کردند و مرا در نظر
مردم متهم کردند
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 51 ] .... ص : 210
قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْ حَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ
( نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ ( 51
ملک فرستاد نسوه که قطعن ایدیهن را حاضر کرد و از آنها پرسید کار شما و شأن شما چه نحو بوده زمانی که یوسف را خواستید
براي ملاقات او که اشاره بمجلس زلیخا بوده آیا یوسف تمایل داشته یا شما او را میخواستید گفتند حاش للَّه ما هیچگونه سویی از
یوسف مشاهده نکردیم گفت زلیخا زن عزیز که الان حق واضح و روشن شد و از باطل جدا شد من او را طالب بودم و دعوت
میکردم و او از راست گویان بود. ص: 211
قال ملک پس از اینکه تمام نسوه که مورد دعوت زلیخا بودند حاضر کرد با حضور خود زلیخا و عزیز و درباریان دولتی و رؤساء و
امراء که زنها شهادت دهند بآنچه مشاهده کردهاند.
ما خَطْبُکُنَّ خطب بمعنی شأن و امري است که دعوت شدهاید براي آن چون آنها ملامت کردند زلیخا را آنها را دعوت کرد براي
رفع ملامت او، و وجه اینکه یوسف را دعوت بخود میکرد و مخاطبه یک دیگر را براي امري دعوت میکنند و خطیب کسی را
گویند که دعوت کند مردم را بامري دینی یا دنیوي و فصل الخطاب علم بدعوت بحق است و تمیز بین حق و باطل و از حضرت
صفحه 122 از 220
رضا علیه السّلام مروي است فرمود
(اوتینا فصل الخطاب فهل فصل الخطاب الّا معرفۀ الکتاب)
چون ائمه علیهم السّلام مأمور بدعوت جن و انس بودند عارف بودند بزبان جن و انس بلکه بزبان حیوانات چون آنها هم بسا
، حاجتی داشتند یا مأموریتی پیدا میکردند مثل هدهد سلیمان و در حق داود میفرماید وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَۀَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ ص آیه 19
که تفسیر کردند بتمیز در گفتار یعنی بیان روش بیاشتباه.
إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ چون از علامات و نشانهها فی الجمله براي ملک مکشوف شده بود که زنها تعقیب بیوسف داشتند و
براي میل عزیز و زلیخا یوسف را در حبس بردند و در اینجا میخواست بر تمام قضیه روشن شود گفت اذ راودتن یوسف عن نفسه
زنها در جواب ملک قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ یعنی ابدا و هرگز خدا شاهد است و پناه میبریم بخدا که ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ نفی کلیه سوء
دلیل است بر اینکه در مجلسی که ما بودیم و او را دعوت کردند حتی نگاه باحدي از ما نکرد و با کمال حیا و عفّت وارد مجلس
شد.
قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ زلیخا الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ نصیب حق از نصیب ص: 212
باطل امتیاز پیدا کرد و حصّه حق از حصّه باطل جدا شد حق واضح و روشن شد أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ من او را دعوت میکردم و
میخواستم وادار کنم او را بنزدیکی بخود وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ پس از شهادت نسوه و اقرار زلیخا بر تمام حضار واضح و روشن شد
که دامن یوسف پاك بوده و بیگناه و تقصیر او را در این مدت مدید در زندان محبوس کردهاند و از این کاملا پشیمان شدند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 52 ] .... ص : 212
( ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِي کَیْدَ الْخائِنِینَ ( 52
گفت یوسف این نیامدن من از حبس براي اینست که عزیز مصر بداند که من خیانت باو در موقع غائب بودن او نکردم و بدرستی
که خداوند هدایت نمیکند کید و مکر خیانت کاران را.
ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ این کلام یوسف است براي عذرخواهی از ملک که فرستاده بود از حبس خارج شود و یوسف
اطاعت نکرده بود و خارج نشده بود براي این جهت بوده و این انصراف از کلام زلیخا که گفت وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ بدون ذکر و
قال یکی از محسنات بدیع است چنانچه در قرآن بسیار داریم مثل وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّۀً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ که جعلوا کلام بالقیس
. است و کذلک یفعلون کلام الهی است نمل آیه 34
و ضمیر لیعلم و لم اخنه بعزیز برمیگردد که بر خود عزیز معلوم شود که من خیانتی باو نکردم در مورد زن عزیز، و بعضی گفتند
ضمیرین راجع بملک است که او بداند که خیانت در دربار سلطنتی او نکردم که متعرض زنهاي اجزاء دولتی شده باشد و ممکن
است بلکه بعید نیست که فاعل لیعلم ملک باشد و مرجع ضمیر لم اخنه عزیز یعنی بر ملک معلوم شود که من خیانت بعزیز نکردم.
و بعض مفسرین گفتند این جمله کلام زلیخا است و مرجع ضمیر لیعلم ص: 213
و لم اخنه بیوسف برمیگردد یعنی این اقرار من براي اینست که یوسف بداند که در غیبت او که در حبس بود من خیانت باو نکردم
و لو در زمان حضورش خیانت کرده باشم و این احتمال بسیار سخیف است و جمله بعد نصّ بر خلاف او است که جمله وَ أَنَّ اللَّهَ لا
یَهْدِي کَیْدَ الْخائِنِینَ زیرا مسلّما او از خائنین بوده، و معناي این جمله اینکه شخص خیانت کار عاقبت رسوا میشود و کید و مکر و
حیله او بخود او برمیگردد چنانچه میفرماید وَ کَ ذلِکَ جَعَلْنا فِی کُلِّ قَرْیَۀٍ أَکابِرَ مُجْرِمِیها لِیَمْکُرُوا فِیها وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما
یَشْعُرُونَ انعام آیه 123 خیانت اقسامی دارد: یکی خیانت در امانت است و از معاصی کبیره است هم خیانت حق اللَّه است و هم حق
الناس، و یکی خیانت با خدا و رسول و امام است که اظهار اطاعت کند و باطنا مخالفت کند چنانچه میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا
صفحه 123 از 220
تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ انعام آیه 27 ، یکی اگر عیبی در برادر دینی دید بازگو کند نزد دیگران، یکی اگر مطلبی
کلامی از کسی شنید و سرّي از او باو سپرده شد فاش کند که ائمه اطهار علیهم السّلام اسراري براي شیعیان گفتند و آنها نزد
دشمنان فاش کردند و ظلمهایی که بائمه اطهار وارد شد در اثر کشف آن اسرار بوده که شیعه نتوانست خودداري کند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 53 ] .... ص : 213
( وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ ( 53
و من تبرئه نمیکنم نفس خود را بدرستی که نفس هر آینه بسیار امر میکند ببدي مگر آنکه رحم فرماید پروردگار من بدرستی که
پروردگار من آمرزنده مهربان است. ص: 214
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی کلام در نفس بسیار طویل الذیل است: نفس نباتی، نفس حیوانی، نفس انسانی، نفس ملکوتی و از براي نفس
انسانی مراتبی است نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مطمئنّه، نفس راضیه، نفس مرضیه و از براي هر یک از اقسام قوایی است و نیز
کلام در اینکه مجرد است یا مادي و بیان ادله بر هر یک و ما یک قسمتی در مجلد سوم کلم الطیب در این باب متعرض شدهایم و
در اینجا قناعت میکنیم بذکر یک حدیث که کمیل از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده:
(قلت یا امیر المؤمنین ارید ان تعرفنی نفسی قال ايّ نفس ترید قلت هل هی الانفس واحدة فقال یا کمیل انما هی اربع النامیۀ النباتیۀ و
الحسیۀ الحیوانیۀ و الناطقۀ القدسیۀ و الکلمۀ الالهیّۀ و لکل واحدة من هذه خمس قوي و خاصّ تان فالنامیۀ النباتیۀ لها خمس قوي
ماسکۀ و جاذبۀ و هاضمۀ و دافعۀ و مربیۀ و لها خاصّ تان الزیادة و النقصان و انبعاثها من الکبد و هی اشبه الاشیاء بنفس الحیوان و
الحیوانیۀ الحسیۀ لها خمس قوي سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس و لها خاصّتان الرضا و الغضب و هی اشبه الاشیاء بنفس السباع.
و الناطقۀ القدسیۀ و لها خمس قوي فکر و ذکر و علم و حلم و نباهۀ و لیس لها انبعاث و هی اشبه الاشیاء بنفس الملائکۀ و لها
خاصتان النزاهۀ و الحکمۀ.
و الکلمۀ الالهیۀ و لها خمس قوي بقاء فی فناء و نعیم فی شقاء و عزّ فی ذلّ و فقر فی غناء و صبر فی بلاء و لها خاصتان الحلم و الکرم
و هذه التی مبدءها من اللَّه و الیه تعود لقوله تعالی فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا، و اما عودها فلقوله تعالی یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّۀُ ارْجِعِی إِلی
رَبِّکِ راضِیَۀً مَرْضِیَّۀً و العقل وسط الکل لکیلا یقول احدکم شیئا من الخیر و الشر الا لقیاس معقول.
) اقول- این حدیث شریف احتیاج بشرح مبسوطی دارد هر جزء جزء آن و ص: 215
از وضع تفسیر خارج است و آن را در عهده علماء اعلام میگذاریم و رد میشویم إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اشکال- نفس امّاره در
نفوس جهّال و فسّاق و فجره و کفره است نفوس انبیاء با آن مقام عصمت و طهارت و علم و اخلاق حمیده داراي نفوس قدسیه
هستند نه نفس امّاره و نفوس آنها مبراء و منزه است بچه مناسبت فرمود وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ جواب- منظور
حضرت یوسف این بود که من قواي حیوانیه شهویه و غضبیه دارا هستم فرد اجلاء آن را بالاخص در عنفوان جوانی که اگر نبود
مقام عصمت و نبوت کمتر از دیگران نبودم و این مقام موهبت الهیست که آنکه مورد این تفضل و رحمت الهی میشود دیگر
نفسش اماره بالسوء نیست و خلاصه مطلب اینکه مراد از این نفس نفس حیوانی است که داراي قوه شهوت و غضب و وهم است که
قوه بهیمیه و سبعیه و شیطانیه مینامند و جمیع افراد بشر داراي آن هستند باختلاف شدّت و ضعف و اینها موجب بقاء است در حیات
دنیویه و هیچ جلوگیري ندارد مگر قوه الهیه قدسیه که از ایمان حاصل میشود و هر چه ایمان قوت پیدا میکند بیشتر میتواند
جلوگیري کند تا برسد بایمان انبیاء و اولیاء که مقام عصمت است.
إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ هم میآمرزد کسانی را که مرتکب سوء شدند اشاره به اینکه زلیخا چنانچه توبه کرد و پشیمان شد مورد مغفرت
میشود و یوسف که نگه داري کرد مورد رحمت واقع میشود.
صفحه 124 از 220
ص: 216
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 54 ] .... ص : 216
( وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ ( 54
و گفت ملک بیاورید نزد من یوسف را من او را براي خود نگهداري کنم پس چون که یوسف را آوردند با او تکلم کرد و پارهاي
از سؤالات نمود و جواب وافی کافی شنید و پی برد بمقام علم و عقل و دیانت و اهانت او گفت محققا امروز شما نزد من مکانت و
جاه بزرگی داري و امین مملکت و سلطنت هستی تمام امور بشما سپرده میشود.
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ گفتند چون ملک پس از تعبیر خواب و اقرار زلیخا و شهادت نسوان علاقه مفرطی بیوسف پیدا کرد و
خداوند محبت او را در قلب او قرار داد فرستاد او را بیاورند نزد ملک و چون یوسف از حبس بیرون آمد او را تنظیف کردند و
لباسهاي فاخر باو پوشانیدند.
أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی یعنی خالص میگردانم یوسف را براي خود که تمام امور مملکتی را باو واگذار میکنم و در کلیه امور او را طرف
مشورت قرار میدهم و بدستور و رأي او انجام میدهم پس چون یوسف آمد نزد ملک سلام کرد بلسان عربیه پرسید این چه زبانی
است گفت زبان عمویم اسماعیل سپس با زبان عبرانی صحبت کرد گفت زبان پدرانم اسحق و یعقوب سپس ملک با زبانهاي
مختلف که میدانست تکلم کرد دید یوسف تمام زبانها را میداند بسیار تعجب کرد سپس گفت دوست دارم تعبیر خواب مرا مشافهه
بیان کنی حضرت یوسف ابتداء شرح خواب او را بتمام خصوصیات بیان کرد که ملک فهمید که این علم لدنی است سپس
دستوراتی که نتیجه تعبیر خواب بود بیان نمود که مفاد فَلَمَّا کَلَّمَهُ است.
قال الملک انک الیوم یعنی امروز لدینا در نزد ما نگفت در ص: 217
نزد من یعنی نسبت بکلیه اعضاء مملکتی نسبت باجزاء درباري و لشگري و کشوري مکین جایگاه رفیعی داري که بر همه برتري
داري و تمام تحت فرمان تو باشند و اطاعت اوامر تو را بکنند باصطلاح نائب السلطنه و نخست وزیر باشی امین تمام امور مملکتی
بدست تو سپرده میشود چون عقل و علم و تدبیر تو از همه بالاتر و دیانت و درستی تو از همه بیشتر است.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 55 ] .... ص : 217
( قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ ( 55
فرمود یوسف بملک قرار ده مرا بر تمام خزینههاي زمین بدرستی که من هم حفظ میکنم و هم میدانم کجا باید مصرف کرد و کجا
باید نگاه داشت.
قال یوسف بملک اجعلنی نصب کن و اختیار ده مرا عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ یعنی تمام استفادههاي مملکتی از کشت و زرع و سایر
عواید در تحت نظر من باشد و بدست من سپرده شود.
إِنِّی حَفِیظٌ من نمیگذارم تفریط و تلف شود و بیجا مصرف گردد علیم میدانم که کجا باید مصرف کرد و چه اندازه باید صرف
شود اسراف و تبذیر نشود و در محل لازم مصرف شود ملک هم پذیرفت و یک همچه ریاست و نظارتی بیوسف داد حتی گفتند
یوسف عزیز مصر شد و آن عزیز سابق بر کنار رفت و شاهد بر این خطاب اخوه یوسف در چند آیه بعد یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ الایۀ و شاهد
دیگر آیه بعد
ص: 218
صفحه 125 از 220
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 56 ] .... ص : 218
( وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ ( 56
همین نحو ما تمکن دادیم از براي یوسف در زمین هر جا که بخواهد جاي گیر شود اصابه میکنیم برحمت خود هر که را اراده کنیم
و ضایع نمیکنیم اجر نیکوکاران را.
وَ کَ ذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ اخبار و کلمات مفسرین در باب تمکن یوسف بسیار است و ما اکتفاء میکنیم بنقل یک حدیث
که طبرسی از کتاب النبوة بالاسناد از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن علی بن بنت الیاس از حضرت رضا علیه السّلام نقل
کرده که خلاصه مفادش اینکه در آن هفت سال که حاصل خیز بود بمقدار مصرف سالیانه مصر مصرف کرد و بقیه را ذخیره نمود
در سنبل پس از آن در هفت سال قحطی در هر سالی مقداري لازم از آنها را فروخت باهل مصر سال اول بدرهم و دینار که باقی
نماند براي مصر درهم و دیناري؟ سال دوم بحلیّ و جواهرات، سوم بدواب و مواشی، چهارم بعبید و اماء، پنجم بخانهها و مغازهها و
کاروانسراها، سال ششم باراضی و باغستانها، سال هفتم بنفوس آنها که خود را فروختند بیوسف پس تمام عبید و اماء یوسف شدند
و تمام آنچه در مصر و اطراف از منقول و غیر منقول بود ملک حضرت یوسف شد پس از آن هفت سال که نعمت فراوان شد
بزرگی حضرت یوسف علیه السّلام تمام آنها را آزاد کرد و آنچه از آنها از منقول و غیر منقول گرفته بود بآنها ردّ کرد.
یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ هر نوع تصرفی که اراده میکرد میتوانست بکند چون تمام ملک طلق او بود.
نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ رحمت الهی غیر متناهی است هر محلی که قابل ص: 219
باشد بمقدار قابلیتش اصابه میشود و این در دنیا است که مورد نظر الهی نیست و اما در آخرت وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ که حدّي و
اندازهاي از براي شمول رحمت نیست الی غیر النهایۀ.
اشکال- دخول در دیوان ظلمه از بزرگترین معاصی است و جزو اعوان ظلمه است حتی دارد
لا تعنهم علی بناء مسجد
و نیز سؤال میکند از امام علیه السّلام که
(انی اخیط للسلطان فهل کنت من اعوان الظلمۀ فقال [ع اما انت فمنهم و اعوان الظلمۀ من یبیعک الإبر و الخیوط)
پس چرا حضرت یوسف فرمود اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ جواب- اولا نقض بموارد زیادي مثل قبول سلمان حکومت مدائن را که
بر تمام ایران و عراق حکومت داشت، و علی بن یقطین در دستگاه هارون، و حضرت رضا علیه السّلام قبول ولایت عهد مأمون و
امثال اینها در هر عصر و زمانی از علماء اعلام مثل شیخ بهایی و سید داماد و علامه مجلسی و غیر اینها.
و ثانیا دلیل بر حرمت اخباري است که شارع مقدس حرام کرده اگر شرع مقدس واجب کند یا تجویز نماید دیگر حرمت ندارد
خداوند متعال در مقام بیان تفضلات نسبت بیوسف است و تمجید او حتی نسبت بخود میدهد وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ.
و ثالثا بامر الهی و وحی او همچه تقاضایی کرد حفظ نفوس تمام اهل مصر و ما حول آن منوط باین است که اگر او نبود تمام در
این هفت سال هلاك شده بودند و رابعا براي رفع ظلم مانعی ندارد و نجات مظلوم.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 57 ] .... ص : 219
( وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ ( 57
و هر آینه اجر آخرت بهتر از این نوع نعم دنیوي است که مختص است آن ص: 220
اجر آخرتی براي کسانی که ایمان آوردند و بودند که از معاصی الهیه پرهیز میکردند.
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ زیرا نعم الهیه هر چه باشد و لو سلطنت مثل داود و سلیمان خالی از سه عیب و نقص نیست: اولا مشوب بآلام و
صفحه 126 از 220
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ زیرا نعم الهیه هر چه باشد و لو سلطنت مثل داود و سلیمان خالی از سه عیب و نقص نیست: اولا مشوب بآلام و
اسقام است و ثانیا منوط و مربوط بزحمتهاي زیادي است و ثالثا فانی و زائل است، و اما اجر آخرت خالی از این سه عیب است
آلامی و اسقامی ندارد و بدون زحمت است و فنا و زوال در او نیست بعلاوه طرف مقایسه نیست نسبت با نعم دنیویه از هر جهتی
لکن آن اجر آخرت مخصوص است لِلَّذِینَ آمَنُوا که لام اختصاص است و غیر اهل ایمان هر که باشد و هر چه باشد محروم از اجر
است اگر مقصر است مخلد در عذاب و اگر قاصر است و لو عذاب ندارد لیاقت اجر هم ندارد.
وَ کانُوا یَتَّقُونَ اشکال مفاد این جمله این است که مؤمن غیر متقی که فساق از اهل ایمان باشند آنها هم لیاقت بهشت ندارند و
محروم از اجر هستند.
جواب- فساق مؤمنین اگر با ایمان از دنیا روند مشمول عفو و مغفرت و شفاعت میشوند و پس از پاك شدن مشمول میگردند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 58 ] .... ص : 220
( وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ ( 58
و آمدند برادران یوسف پس وارد شدند بر او پس یوسف آنها را شناخت ولی آنها او را نشناختند.
گفتند در آن هفت سال قحطی و نیامدن باران سرایت کرد باطراف مصر حتی بمحل یعقوب که فاصله بین آن و مصر 18 روز بوده
و خبر رسید که سلطان مصر دارد گندم میفروشد بقیمت نازلی و از اطراف میروند و میخرند اولاد خود را خواست گفت بروید مصر
بلکه بشما عنایتی بشود آنها حرکت کردند و خدمت ص: 221
حضرت یوسف شرفیاب شدند.
وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ ده فرزند یعقوب غیر از ابن یامین که برادر پدر و مادري یوسف بود و از همه اولاد یعقوب کوچکتر بود
فَدَخَلُوا عَلَیْهِ و مذاکراتی بین آنها و یوسف شد که گفتند یوسف از آنها پرسید از کجا میآیید گفتند از طرف شام گفت شما
جاسوس نباشید گفتند ما تمام برادریم و پدران ما انبیاء بودند ما فرزندان یعقوب فرزند اسحق فرزند ابراهیم که آتش نمرود بر او
سرد و سلامت شد هستیم گفت مگر پدر شما چند پسر داشت گفتند دوازده پسر گفت شما که ده نفر هستید گفتند یکی از برادران
ما را گرگ پاره کرد و خورد گفت یک نفر دیگر شما چرا نیامد گفتند او کوچکتر از ما بود و از مادر از ما جدا بود و پدر ما
براي حزن آن فرزند این را نزد خود نگاه داشته که یادگار او است و باو انس گرفته از خود جدا نمیکند و اینست مفاد فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ
لَهُ مُنْکِرُونَ گفت شغل شما چیست گفتند زراعت میکنیم و چون چند سال است خشکسالی شده ما از کشت محروم شدهایم و
شنیدیم شما گندم فروشی میکنید آمدیم یک مقدار خریداري کنیم، و سرّ اینکه یوسف را نشناختند چون قریب چهل سال گذشته و
ابدا در مخیّله آنها خطور نمیکرد که یوسف را که بدراهم معدوده فروخته بر عریکه سلطنت نشسته و لباس سلطنتی پوشیده و تاج
پادشاهی دارد و مخصوصا حضرت یوسف با آنها با زبان عبرانی تکلم نکرد و مترجم خواست که آنها متوجه نشوند که او عارف
بزبان عبرانیست.
ص: 222
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 59 ] .... ص : 222
( وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ ( 59
پس چون بار گندم آنها را بر شترها بار کرد و خواستند مرخص شوند گفت بیاورید نزد من آن برادر خود را او را هم ملاقات کنم
که از مادر جدا باشد و فقط برادر پدري شما است آیا نمیبینید که من چه اندازه کیل شما را وافی و کافی قرار دادم و من بسیار
مهمان دوست هستم کاملا از شما پذیرایی میکنم.
صفحه 127 از 220
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ بهر یک یک بار شتر گندم داد که شاید بهر کدام یک خروار گندم داده باشد بقیمت بسیار نازلی.
قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ اینها براي تخلص از یوسف گفتند ما میآوریم حضرت یوسف گفت من از شما یک نفر بعنوان گرو و
رهن نگاه میدارم که اگر آوردید آن یک برادر خود را رها میکنم آنها در میان خود قرعه زدند بنام شمعون درآمد و بعضی گفتند
که آنها بیوسف گفتند هر کدام ما را اختیار میکنی نگاه دار یوسف شمعون را اختیار کرد چون اعقل آنها بود.
أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ دیدید که من نظر ببضاعت شما نداشتم و کیل شما را کافی و وافی قرار دادم وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ یعنی هر
که بر من وارد شود کمال احترام و پذیرایی را از او میکنم و دوست میدارم که بر من وارد شوید لکن مشروط بر آوردن برادر خود
را.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 60 ] .... ص : 222
( فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ ( 60
پس اگر نیاورید او را پس دیگر کیلی نزد من ندارید و نزدیک بمن نشوید شما را بخود راه نمیدهم. أطیب البیان فی تفسیر القرآن،
ج 7، ص: 223
در قرآن مجید در بسیاري از آیات شریفه وعد و وعید را مخلوط فرموده که اگر ایمان آوردید و عمل صالح بجا آوردید و تقواي
از معاصی جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ نصیب شما است خالدا فیها و اگر ایمان نیاوردید و بکفر و شرك و ظلم و فسق و فجور باقی
ماندید ناراً خالِداً فِیها داخل خواهید شد حضرت یوسف اولا وعده داد که اگر برادر خود را آوردید بشما کیل کامل میدهم و
ضیافت میکنم و پذیرایی مینمایم و ثانیا تهدید و تخویف به اینکه فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ اگر نیاوردید و با عذاري که پدرش نگذارد یا
بچه بود طاقت مسافرت نداشت یا خود او راضی نشد و حاضر نشد بیاید یا اعذار دیگر آوردید و او را همراه خود نیاوردید فَلا کَیْلَ
لَکُمْ عِنْدِي دیگر جنس بشما نمیفروشم بهر قیمتی که بخواهید و دانهاي بشما نمیدهم وَ لا تَقْرَبُونِ بلکه جلوگیري میکنم که شما را
در شهر مصر که معنی قرب است راه ندهند چون حضرت یوسف علیه السّلام میدانست که آنها احتیاج شدید دارند در این چند
ساله خشکسالی بگندم و محلّی جز نزد یوسف نیست که بتوانند از آنجا تحصیل کنند و ناچار هستند که باز برگردند و بدون برادر
آنها را راه نمیدهند بهر قیمتی تمام شود او را خواهند آورد
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 61 ] .... ص : 223
( قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ ( 61
گفتند به همین زودي مطالبه میکنیم پدر او را در مورد او و محققا ما هر آینه اطاعت میکنیم فرمایش شما را و عملی میکنیم.
قالوا برادران یوسف بحضرت یوسف علیه السّلام سنراود مراوده رفت و آمد و گفت و گو است و در این مورد یعنی تعقیب میکنیم
و اصرار میکنیم (عنه) در مورد برادرمان ابن یامین (اباه) پدر او یعقوب را بهر وسیله که ممکن باشد او را راضی میکنیم که با ما
بیاید وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ و محققا ما ص: 224
عملی خواهیم کرد و او را خواهیم آورد، حضرت یوسف تمهیدي بنظر آورد که حضرت یعقوب بداند که سلطان مصر نسبت بآنها
عنایت و محبت دارد و راضی شود که برادرش را اجازه دهد که با برادران بیاید مصر.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 62 ] .... ص : 224
( وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلی أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ( 62
صفحه 128 از 220
و گفت یوسف بکسانی که امر کیل را بدست آنها داده بود بغلمان و عبید خود که بضاعت آنها که داده بودند بازاء کیلهاي خود
در خفاء آنها در بارهاي آنها بگذارید بلکه آنها بشناسند و معرفت پیدا کنند موقعی که باز میکنند متاع خود را در نزد اهل خود و
این وسیله شود براي مراجعت آنها.
و قال یوسف علیه السّلام لفتیانه فتیان جمع فتی بمعنی جوان یعنی بجوانان خود که غلامان و عبید او بودند و آنها را بر این کار
گماشته بود که اخذ کنند وجوهی که میآورند و تحویل دهند متاع را و گندم را و متکفل این عمل بودند.
اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ آنچه آورده بودند براي خرید اجناس و اینها تحویل گرفته بودند فی رحالهم دربار آنها بنحوي که آنها متوجه
نشوند لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها بلکه آنها معرفت پیدا کنند و بدانند که من نسبت بآنها کمال محبت و لطف را دارم و از آنها توقع عوض
ندارم.
إِذَا انْقَلَبُوا إِلی أَهْلِهِمْ در منازل خود وارد میشوند و رحال خود را باز میکنند تا اینکه سبب شود براي مراجعت آنها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ و
مراجعت کنند.
ص: 225
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 63 ] .... ص : 225
( فَلَمَّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ( 63
پس موقعی که اولاد یعقوب برگشتند خدمت یعقوب رسیدند گفتند اي پدر بزرگوار ما منع شده از ما کیل پس بفرست با ما برادر
ما را کیل میدهند و محققا بدان که ما او را هر آینه حفظ خواهیم کرد.
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِمْ گفتند موقعی که اخوه یوسف برگشتند خدمت یعقوب رسیدند با حال حزن سلام کردند سلام ضعیفی فرمود
شما را چه میشود گفتند موقعی که ما را بردند نزد سلطان مصر بسیار سلطان عادل عالم رءوف مهربانی بود کمال شباهت اخلاقی و
عملی بشما داشت از ما معرفی خواست ما معرفی خود را کردیم و خود را بشما شناسانیدیم و شرح حزن و اندوه و ضعف و پیري و
نابینایی و حسب شما را باسحق و ابراهیم بیان کردیم جهت آن را از ما پرسید گفتیم برادري داشتیم بسیار مورد علاقه پدر ما بود
گرگ او را ربود و پاره کرد و خورد پرسید مگر شما چند برادر بودید گفتیم دوازده گفت پس چرا آن یک برادر دیگر را
نیاوردید گفتیم او از همه ما کوچکتر است و پدر ما او را نزد خود نگاه داشته براي تسلیت خاطر در فراق آن برادر که طعمه
گرگ شده و تمام حزن پدرمان براي او است از ما قبول نکرد و گفت اگر آن برادر دیگرتان را آوردید و شهادت داد که شما
راست میگویید باز من بهتر و بیشتر براي خاطر پدرتان بشما میدهم و الّا دیگر نزد من نیائید وکیلی بشما نخواهم داد که مفاد قالُوا
یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ است یعنی کیل ثانوي غیر از این کیل که آوردهایم یعقوب فرمود چرا صداي شمعون را نمیشنوم گفتند او را
بعنوان رهن نگاه داشت که ما حتما با ابن یامین برگردیم نزد او وکیل زیادي بگیریم ص: 226
فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ پس شما برادرمان را با ما بفرست تا کیل زیادي دست بیاوریم و اگر خوف دارید که زحمتی و مصیبتی بر او
متوجه شود مطمئن باشید که وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ما بتمام جهت او را حفظ خواهیم کرد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 64 ] .... ص : 226
( قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ( 64
حضرت یعقوب [ع فرمود چگونه مطمئن بشوم بشما که همان نحوي که در مورد یوسف اطمینان دادید قبل از این پس خداوند بهتر
حفظ میفرماید و رحمتش بر بندگان بیشتر و بالاتر از رحمت رحم کنندگان است.
صفحه 129 از 220
قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ با این امتحانی که شما دادید در مورد یوسف که من گفتم إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ
أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ شما گفتید قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْ بَۀٌ همین کلام مرا گرفتید و گفتید ما غافل بودیم و گرگ او را خورد
آیا همین نحو من ایمن باشم بر ابن یامین که شما او را حفظ میکنید إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلی أَخِیهِ با اینکه حضرت یعقوب میدانست که
دروغ میگویند و گرگ او را نخورده چنانچه در آیات بعد بیاید که یعقوب فرمود عَسَ ی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً و نیز فرمود یا بَنِیَّ
اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ پس از چهل سال میدانست یوسف زنده است و بیعقوب برمیگردد.
من قبل که همان معامله که با یوسف کردید با برادرش هم بکنید فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً خداوند هم یوسف و هم برادرش را حفظ
، میفرماید، از این جمله استفاده میشود که وحی بر یعقوب آمد که یوسف و برادرش را ما حفظ أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 7
ص: 227
میکنیم وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ و او بمن رحیم است و مرا از این فراق نجات میدهد و بوصال آنها میرسم چنانچه خودش میفرماید
أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 65 ] .... ص : 227
وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَ دُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ
( بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ ( 65
پس موقعی که باز کردند اوعیه متاعی که آورده بودند یافتند که ثمنی که بازاء آن داده بودند در آن اوعیه بآنها برگردانیده شده
گفتند پدر بزرگوار ما دیگر چه میخواهیم و چه توقع داریم اینست ثمنی که بازاء متاع دادهایم بما برگردانده که این متاع مجانی
داده شده اگر برادرمان را که خواسته ببریم بیشتر بما و باو احسان میکند و باعث این میشود که اهل ما بیشتر استفاده کنند و البته ما
برادرمان را محافظت میکنیم این مقدار کیل که آوردهایم نسبت بآنچه بعدا بما عطاء میشود یسیر و بار شتر بیشتر بما میدهند حضرت
یعقوب [ع چون فهمید محبت ملک مصر را نسبت بآنها و از آن طرف هم عده زیادي اهل بیت او هستند که هر کدام آنها اولاد
زیاد و خانواده دارند و این مقدار وافی نیست قلب او رام شد بر فرستادن ابن یامین را همراه آنها وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ نفس متاع که
باز کردن ندارد مراد ظرف متاع که دربسته بوده موقعی که باز کردند که متاع را بمصرف رسانند وَجَ دُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ
بضاعۀ ثمن است که بازاء طعام داده بودند عوض مثمن که طعام باشد سؤال- اگر مقصود دادن متاع بلا ثمن بود چرا از ابتداء بعنوان
هدیه ص: 228
و هبه و صلح بلا عوض نداد و بعنوان بیع داده با اینکه بیع بلا ثمن باطل است جواب- اگر بآن عناوین داده بود اظهار یک منتی بر
آنها بود و مورث یک خفتی بر آنها میشد و بیع بلا ثمن نبوده و او منت هم ندارد سپس ثمن را بآنها هبه کرده بنحوي که متوجه
نشوند که موجب خفت باشد.
قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی یعنی چه میخواهیم و چه طلب میکنیم و چه توقع داریم.
هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا ثمنی که برده بودیم براي خرید متاع بما برگشته و طعام براي ما مجانا واقع شده و این نیست مگر محبت و
احسان و بزرگی ملک مصر.
وَ نَمِیرُ أَهْلَنا یعنی اگر برادرمان را همراه خود بردیم و اظهار خدمت و اطاعت و تمنّاي او را کردیم براي مصرف اهل و عیال خود و
توسعه بر آنها طعام وافی کافی میآوریم و همین ثمنی که بضاعت ما بوده میبریم و ثانیا خریداري میکنیم وَ نَحْفَظُ أَخانا که بر فرض
شما تصور کنید که ما محبتی ببرادرمان نداشته باشیم و مراعات حال شما را هم نکنیم براي نفع خودمان او را محافظت میکنیم وَ
نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ بار شتر هم ببرادرمان داده میشود هم بما بیشتر میدهند ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ معنی این نیست که بما کیل یسیر داده شده
صفحه 130 از 220
بلکه چون امور نسبی است یعنی نسبت بآنچه که بعدا بما داده میشود این یسیر است و قلیل و احتیاج بتفسیر بعضی نداریم که بمعنی
سهل و آسان تفسیر کردند و این خلاف ظاهر بلکه صریح قرآن است در مقابل نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ یعنی این قلیل است در مقابل کثیر و
ناقص است در مقابل زائد حضرت یعقوب [ع چون این را مشاهده کرد قلبا راضی شد ولی از آنها عهد و میثاق گرفت که آنها در
محافظت او کوتاهی نکنند.